تجربه ازدواج سنتی :
سلام دوستان روزتون بخیر میخوام تجربه خودم با ازدواج سنتی که کردم بگم
من الان ۲۷ سالمه و ۹ ساله که ازدواج کردم و دوتا پسر دارم من از بچگی ناف بریده پسرعموم بودم و چون از بچگی مادربزرگم زور میگفت که باید با پسرعموم ازدواج کنم من کلا ازش زده شده بودم به هیچ وجه راضی به ازدواج باهاش نشدم چون اصلا معیارهای منو نداشت یه پسره لاغر قد متوسط زیادی اروم و کم حرف بود که البته پسر خوبی بود ولی من نمیخواستمش
متاسفانه نه من کوتاه میومدم نه مادربزرگم و جنجال بزرگی تو خونواده و فامیل رخ داد حتی پدر مادرمم زورم میکردن که با پسرعموم ازدواج کنم ولی من قبول نمیکردم😑
تو این گیرو دار یه خاستگار برام اومد که یکی از اشناهامون معرفی کرده بود و خیلی تعریفشونو میکردن ولی همه فامیل میگفتن که قبول نکن چون هیچ شناختی ازشون نداریم فامیل بهتر از غریبهس و ازین جور چرت و پرتا ولی من به حرفشون گوش ندادم و واسه فرار از ازدواج با پسرعموم قبول کردم..اوایل زندگیم چون شناختی از شوهرم نداشتم از ازدواج باهاش پشیمون بودم و بشدت سعی در لجبازی داشتم ولی شوهرم باهام مدارا میکرد و بچه بازیامو تحمل میکرد بعدا که عقلم اومد سرجاش دیدم دقیقا همونی بود که از خدا میخواستم شوهرم چهارشونه با قد ۱۹۰ اخلاقش عالی بسیار زحمتکش و خونواده با فرهنگ و با درکی هم داره الان با گذشت ۹ سال از ازدواجمون خونوادهام همسرمو مث پسرشون میدونن و احترام زیادی هم بهش قائل هستن که این احترام متقابله
و واقعا باعث افتخارمه..با این که بدون هیچ شناختی انتخابش کردم ولی خداروشکر همونی بود که همیشه میخواستم
عزیزای دلم از ته قلب برای همتون ارزوی خوشبختی دارم قدر لحظه به لحظه زندگیتونو بدونید من اوایل قدر این نعمت رو نمیدونستم و فک میکردم بدبخت ترین ادم روی زمین منم که از چاله دراومدم افتادهام تو چاه ولی وقتی با دید بازتری نگاه کردم همه چی دقیقا برعکس شد..فاصله بین احساس بدبختی و خوشبختی من فقط طرز نگاه کردن من به زندگی بود مراقب این فاصله ها باشید.
- ❤️
سلام دوستان روزتون بخیر میخوام تجربه خودم با ازدواج سنتی که کردم بگم
من الان ۲۷ سالمه و ۹ ساله که ازدواج کردم و دوتا پسر دارم من از بچگی ناف بریده پسرعموم بودم و چون از بچگی مادربزرگم زور میگفت که باید با پسرعموم ازدواج کنم من کلا ازش زده شده بودم به هیچ وجه راضی به ازدواج باهاش نشدم چون اصلا معیارهای منو نداشت یه پسره لاغر قد متوسط زیادی اروم و کم حرف بود که البته پسر خوبی بود ولی من نمیخواستمش
متاسفانه نه من کوتاه میومدم نه مادربزرگم و جنجال بزرگی تو خونواده و فامیل رخ داد حتی پدر مادرمم زورم میکردن که با پسرعموم ازدواج کنم ولی من قبول نمیکردم😑
تو این گیرو دار یه خاستگار برام اومد که یکی از اشناهامون معرفی کرده بود و خیلی تعریفشونو میکردن ولی همه فامیل میگفتن که قبول نکن چون هیچ شناختی ازشون نداریم فامیل بهتر از غریبهس و ازین جور چرت و پرتا ولی من به حرفشون گوش ندادم و واسه فرار از ازدواج با پسرعموم قبول کردم..اوایل زندگیم چون شناختی از شوهرم نداشتم از ازدواج باهاش پشیمون بودم و بشدت سعی در لجبازی داشتم ولی شوهرم باهام مدارا میکرد و بچه بازیامو تحمل میکرد بعدا که عقلم اومد سرجاش دیدم دقیقا همونی بود که از خدا میخواستم شوهرم چهارشونه با قد ۱۹۰ اخلاقش عالی بسیار زحمتکش و خونواده با فرهنگ و با درکی هم داره الان با گذشت ۹ سال از ازدواجمون خونوادهام همسرمو مث پسرشون میدونن و احترام زیادی هم بهش قائل هستن که این احترام متقابله
و واقعا باعث افتخارمه..با این که بدون هیچ شناختی انتخابش کردم ولی خداروشکر همونی بود که همیشه میخواستم
عزیزای دلم از ته قلب برای همتون ارزوی خوشبختی دارم قدر لحظه به لحظه زندگیتونو بدونید من اوایل قدر این نعمت رو نمیدونستم و فک میکردم بدبخت ترین ادم روی زمین منم که از چاله دراومدم افتادهام تو چاه ولی وقتی با دید بازتری نگاه کردم همه چی دقیقا برعکس شد..فاصله بین احساس بدبختی و خوشبختی من فقط طرز نگاه کردن من به زندگی بود مراقب این فاصله ها باشید.
- ❤️
تجربههای ازدواج و روابط
0
پسند
نظرات
هنوز نظری وجود ندارد
اولین نفری باشید که نظر خود را درباره این تجربه به اشتراک میگذارد!