تجربه ی اختلال پارانویا:
یه ترس همیشگی و دائمی باهامه...با اینکه تو زندگی ادم اهل ریسکی هستم اما یه وحشت و شکی همیشه همراهمه...اوایل شدید نبود اما الان طوری شده که وقتی تو خیابون راه میرم مدام احساس میکنم یکی خفتم میکنه صبح و شبم نداره...احساس میکنم دوستام میخوان بهم خیانت کنن یا منو نمیخوان ...وقتی میرم حموم همش میترسم یه اتفاقی افتاده باشه همش آبو میبندم و به صداهای بیرون گوش میدم...به هیچ وجه نمیتونم به کسی اعتماد کنم نمیتونم آدم هارو به چشم دوست ببینم..فکر میکنم همه راجع به من افکار کثیفی دارن..گاهی صداهایی رو میشنوم که وجود ندارن اما من احساس میکنم که وجود دارن و بقیه انکارش میکنن یا قصد دارن اسکلم کنن...بقدری اذیتم میکنه که وقتی دارم از راه پله های خونمون میام پایین توقع دارم یکی توی طبقه ی سوم منتظر دزدیدنم باشه و من توی ذهنم همه ی سناریو هارو میچینم حتی اینکه چطوری از خودم دفاع کنم یا جیغ بزنم....محاله تو خیابون کسی پشتم راه بیاد و من برنگردم نگاهش کنم یا راهمو کند نکنم تا اون رد شه و قلبم توی سینم نکوبه...طولانیش نکنم.یه شک همیشگی راجع به همه باهامه که منو از زندگی کردن انداخته...نمیدونم من ترسو بار نیومدم اما این حس وحشتناکه و یه حصار دور من ساخته که باعث میشه من نابود شم.
- 💔
یه ترس همیشگی و دائمی باهامه...با اینکه تو زندگی ادم اهل ریسکی هستم اما یه وحشت و شکی همیشه همراهمه...اوایل شدید نبود اما الان طوری شده که وقتی تو خیابون راه میرم مدام احساس میکنم یکی خفتم میکنه صبح و شبم نداره...احساس میکنم دوستام میخوان بهم خیانت کنن یا منو نمیخوان ...وقتی میرم حموم همش میترسم یه اتفاقی افتاده باشه همش آبو میبندم و به صداهای بیرون گوش میدم...به هیچ وجه نمیتونم به کسی اعتماد کنم نمیتونم آدم هارو به چشم دوست ببینم..فکر میکنم همه راجع به من افکار کثیفی دارن..گاهی صداهایی رو میشنوم که وجود ندارن اما من احساس میکنم که وجود دارن و بقیه انکارش میکنن یا قصد دارن اسکلم کنن...بقدری اذیتم میکنه که وقتی دارم از راه پله های خونمون میام پایین توقع دارم یکی توی طبقه ی سوم منتظر دزدیدنم باشه و من توی ذهنم همه ی سناریو هارو میچینم حتی اینکه چطوری از خودم دفاع کنم یا جیغ بزنم....محاله تو خیابون کسی پشتم راه بیاد و من برنگردم نگاهش کنم یا راهمو کند نکنم تا اون رد شه و قلبم توی سینم نکوبه...طولانیش نکنم.یه شک همیشگی راجع به همه باهامه که منو از زندگی کردن انداخته...نمیدونم من ترسو بار نیومدم اما این حس وحشتناکه و یه حصار دور من ساخته که باعث میشه من نابود شم.
- 💔
تجارب بحرانهای روحی و تلاش برای نجات
0
پسند
نظرات
هنوز نظری وجود ندارد
اولین نفری باشید که نظر خود را درباره این تجربه به اشتراک میگذارد!