تجربه ی فوت پدر:
اول اینکه من بچه اول خانواده ام پدرم تازه ۵۴سالش شده بود تو اوج جوونی بدون بیماری ایست قلبی کرد.
من آخرا یبار دستشو و یبار سرشو بوسیدم اما دیگه عمری نداشت که بیشتر بهش محبت کنم و همیشه حسرتشو دارم یبار دیگه ببینمش . من هیچکاری براش نکردم حتی شغلی که دوست داشت من داشته باشم نتونستم بهش برسم .
میخوام بگم بخدا پدر بی منت ترین آدم کره زمینه حتی اگه ازدواج کرده باشی حتی بیشتر از قبل پشت و پناهت میشه. توهمه خانواده ها بحث هست من یادمه دو ماه قبل از فوتش بحثم شد باهاش بهش گفتم عرضه نداری! اونم ناراحت شد و وسایلاسو تو یه نایلون جمع کرد بره شهرستان بعد رفت بیرون عصر برادرم زنگ زد بهش گفت بابا گشنمه نون بگیر بعد زود برگشت انگار منتظر بود کسی بهش بگه برگرد... صد افسوس اگه الان از گشنگی هم درهم بشکنیم برنمیگرده . من هردفعه یادم میاد از خودم بدم میاد که چرا هرازگاهی دلشو میشکستم .بعد از بابام یه روز خوش نداشتم مدام دلتنگی و حتی خنده دشمنامو واقعا دیدم. من همیشه دعام سلامتی و طول عمر بابا ومامانم بود اما نمیدونم چی شد؟! خیلی حس بدیه...الان ۷ماهه میگذره و دیگه کسی بمن زنگ نمیزنه، مادرم زیاد از قبلم زنگ نمیزد همیشه بابام احوالمو میپرسید و مثل کوه پشتم بود جدا از عذاب وجدان بخاطر بدی هایی که بهش کردم هرچقدر قرآن و نماز میخونم براش حتی روزه میگیرم آروم نمیشم .
اینو بدون تنها کسی که دوست داره تو ازش بهتر باشی پدرته .
امیدوارم تا خودمون به سن پیری نرسیدیم همیشه سایه اشون بالاسرمون باشه. شاید بگید سخته نه درواقع مثل کابوسیه که هرگز ازش بیدار نمیشی...
اگه دوست داشتید یه صلوات یا فاتحه برای پدرم بخونید و اموات خودتون ...
ببخشید طولانی شد کلی همراه نوشته هام گریه کردم...
"بمونه به یادگار برای آیندگان"
- 💔
اول اینکه من بچه اول خانواده ام پدرم تازه ۵۴سالش شده بود تو اوج جوونی بدون بیماری ایست قلبی کرد.
من آخرا یبار دستشو و یبار سرشو بوسیدم اما دیگه عمری نداشت که بیشتر بهش محبت کنم و همیشه حسرتشو دارم یبار دیگه ببینمش . من هیچکاری براش نکردم حتی شغلی که دوست داشت من داشته باشم نتونستم بهش برسم .
میخوام بگم بخدا پدر بی منت ترین آدم کره زمینه حتی اگه ازدواج کرده باشی حتی بیشتر از قبل پشت و پناهت میشه. توهمه خانواده ها بحث هست من یادمه دو ماه قبل از فوتش بحثم شد باهاش بهش گفتم عرضه نداری! اونم ناراحت شد و وسایلاسو تو یه نایلون جمع کرد بره شهرستان بعد رفت بیرون عصر برادرم زنگ زد بهش گفت بابا گشنمه نون بگیر بعد زود برگشت انگار منتظر بود کسی بهش بگه برگرد... صد افسوس اگه الان از گشنگی هم درهم بشکنیم برنمیگرده . من هردفعه یادم میاد از خودم بدم میاد که چرا هرازگاهی دلشو میشکستم .بعد از بابام یه روز خوش نداشتم مدام دلتنگی و حتی خنده دشمنامو واقعا دیدم. من همیشه دعام سلامتی و طول عمر بابا ومامانم بود اما نمیدونم چی شد؟! خیلی حس بدیه...الان ۷ماهه میگذره و دیگه کسی بمن زنگ نمیزنه، مادرم زیاد از قبلم زنگ نمیزد همیشه بابام احوالمو میپرسید و مثل کوه پشتم بود جدا از عذاب وجدان بخاطر بدی هایی که بهش کردم هرچقدر قرآن و نماز میخونم براش حتی روزه میگیرم آروم نمیشم .
اینو بدون تنها کسی که دوست داره تو ازش بهتر باشی پدرته .
امیدوارم تا خودمون به سن پیری نرسیدیم همیشه سایه اشون بالاسرمون باشه. شاید بگید سخته نه درواقع مثل کابوسیه که هرگز ازش بیدار نمیشی...
اگه دوست داشتید یه صلوات یا فاتحه برای پدرم بخونید و اموات خودتون ...
ببخشید طولانی شد کلی همراه نوشته هام گریه کردم...
"بمونه به یادگار برای آیندگان"
- 💔
درد و دل با فقدان و خانواده
0
پسند
نظرات
هنوز نظری وجود ندارد
اولین نفری باشید که نظر خود را درباره این تجربه به اشتراک میگذارد!