تجربه ی دیدنه کسی ک خودکشی کرده :
سلام ۱۶ مشهد
ما دو ساله اومدیم تو یه خونه جدید همسایه کناریمون یه خانواده پر سر صدا بودن که همیشن دعوا میکردنو چیزی میشکستن
از وقتی ما اومدیم من با پسرشون صمیمی شدم چون هم سن و سال بود
باهاش که حرف زدم گفت ۱۷سالشه
پسر خوشگلی بود و من ازش خوشم میومد
قیافه معمولی داشت و قد معمولی ولی ارامش خاصی داشت
همیشه مهربون بود و میخندید
سه روز پیش ساعتای ۳ اینا بود از خونشون صدای گریه میاد و در خونشونم بازه
من از چشمی در نگاه میکردم که دیدم دوتا مرد که مال اورژانس بودن رفتن تو خونشون
به مادرم گفتم و باهم رفتیم ببینین چی شده
دستام داره می لرزه این تیکرو مینویسم
رفتیم تو دیدیم یکیو کردن زیر ملافه سفید و با پدرش بردن پایین
من همون اول فهمیدم چی شد
از خواهرش که پرسید مامانم
گفت داداشم خودشو با سیم سشوار دار زده
ولی من دقیقا دیروزش باهاش حرف زده بودم و حالش خوب بود دقیق یادمه یکم راجب سربازی و پول خونه و ماشین و گرونی و کنکور صحبت کرد بعد شروع کرد به پرسیدن حال من
دیروز خواهرش اومد خونمون حالشم خیلی بد بود
میگفت مادرم مقصره
پرسیدم چرا
گفت انقد سر درس و کار بچه های مردمو زد تو سرش و گفت کاش به دنیا نمیومدی خودشو کشته
گفت یه فیلم از خودش گرفته و فرستاده برای باباش پسره و معذرت خواهی کرده که به دنیا اومده
از خانواده ها خواهش میکنم
لطفا نزارین داستان این بچه دوباره تکرار شه
ببخشید که طولانی شد
مواظب خودتون باشین
سعی کنین به هم حس خوب بدین
ما نمدونیم کی فردا زندس
مرسی.
- 💔
سلام ۱۶ مشهد
ما دو ساله اومدیم تو یه خونه جدید همسایه کناریمون یه خانواده پر سر صدا بودن که همیشن دعوا میکردنو چیزی میشکستن
از وقتی ما اومدیم من با پسرشون صمیمی شدم چون هم سن و سال بود
باهاش که حرف زدم گفت ۱۷سالشه
پسر خوشگلی بود و من ازش خوشم میومد
قیافه معمولی داشت و قد معمولی ولی ارامش خاصی داشت
همیشه مهربون بود و میخندید
سه روز پیش ساعتای ۳ اینا بود از خونشون صدای گریه میاد و در خونشونم بازه
من از چشمی در نگاه میکردم که دیدم دوتا مرد که مال اورژانس بودن رفتن تو خونشون
به مادرم گفتم و باهم رفتیم ببینین چی شده
دستام داره می لرزه این تیکرو مینویسم
رفتیم تو دیدیم یکیو کردن زیر ملافه سفید و با پدرش بردن پایین
من همون اول فهمیدم چی شد
از خواهرش که پرسید مامانم
گفت داداشم خودشو با سیم سشوار دار زده
ولی من دقیقا دیروزش باهاش حرف زده بودم و حالش خوب بود دقیق یادمه یکم راجب سربازی و پول خونه و ماشین و گرونی و کنکور صحبت کرد بعد شروع کرد به پرسیدن حال من
دیروز خواهرش اومد خونمون حالشم خیلی بد بود
میگفت مادرم مقصره
پرسیدم چرا
گفت انقد سر درس و کار بچه های مردمو زد تو سرش و گفت کاش به دنیا نمیومدی خودشو کشته
گفت یه فیلم از خودش گرفته و فرستاده برای باباش پسره و معذرت خواهی کرده که به دنیا اومده
از خانواده ها خواهش میکنم
لطفا نزارین داستان این بچه دوباره تکرار شه
ببخشید که طولانی شد
مواظب خودتون باشین
سعی کنین به هم حس خوب بدین
ما نمدونیم کی فردا زندس
مرسی.
- 💔
متفرقه
0
پسند
نظرات
هنوز نظری وجود ندارد
اولین نفری باشید که نظر خود را درباره این تجربه به اشتراک میگذارد!