تجربه ی تحصیل در رشته ی مدیریت :
سلام میخواستم تجربم از رشته مدیریت رو بگم من دخترم و ۱۷ سالمه
وقتی که زمان انتخاب رشته بود من کلی تحقیق کردم و پرس و جو کردم چون به آشپزی علاقه داشتم گفتم که میرم مدیریت همه چه دوست چه آشنا همه مخالف بودن میگفتن این کارو نکن برو انسانی برو تجربی بابام مخالف صد من بود با هزار جور بدبختی تونستم بابام رو راضی کنم وقتی رفتم مدرسم بهم گفتن چه رشته ای میری گفتم مدیریت مدیر منو برد کنار کلی باهام حرف زد گفت عزیزم برو انسانی و فلان مشاور هم باهام حرف زد ولی قانع نشدم گفتم فقط میرم مدیریت مشاور واسم بیشتر توضیح داد درباره مدیریت و دیدم آره واقعا من خوشم میاد از این رشته خلاصه گذشت و من الان سال اخر هستم بیاید اینجوری واستون وصفش کنم شاید یکی از بهترین انتخاب های زندگیم رشته مدیریت بود من کلاس دهم بهمون آشپزی و کیک پزی و کامپیوتر یاد دادن کلاس یازدهم تریکو بافی بافت عروسک و دستکش و...با کاموا کار با نمد کلی آویز و جاکلیدی درست کردیم کار با ویترای ، رزین، دوختن لباس تابستون هم یه دوره ۴۵ روزه مارو بردن توی مراکز درمانی یا بیمارستان اونجا مشغول کار شدیم تزریقات کار با سیستم های مراکز درمان قدو وزن گرفتن نوزاد پرکردن فرم و کلی چیز دیگه توی مراکز درمان به ما یاد دادن امسال میرم دوازدهم نمیدونم قراره چی یاد بدن ولی فکنم آرایشگری یاد بدن یه دوره ببنید اصلا جدا از همه اینا صميميتی که توی مدرسه ما وجود داره تو هیچ مدرسه ای ندیدم مثلا بقیه رشته ها هر کدوم از بچه ها روی یه میز و صندلی نشسته و داره درسشو میخونه کلا کاری به هم دیگه ندارن ولی ما یه جوری هستیم که اگه نخوایم هم باید کنار هم باشیم باید کمک هم دیگه بکنیم و گروهی کار کنیم مثلا فکر کنید اولین روزی که رفتم مدرسه همه دور یه میز نشستیم توی کارگاه اشپزی بهمون گفتن روزایی که اشپزی دارید باید اینجا باشید ما اول گفتیم وای چه بد شاید با فلانی حال نکنیم ولی بعد چند وقت که گذشت دیدیم همه کنار هم داریم خوش میگذرونیم با آدم هایی که ندیده بودیم رفیق شدیم فکر کنید ۱۸ نفر تو یه کلاس حتی یه نفر هم جدا نباشه حتی دختر های خجالتی و مغرور کلاس همه باهم دور هم بودیم باهم کار میکردیم شوخی میکردیم میخندیدیم شبیه یه خانواده بودیم کلاس یازدهم هم که بافت و اینا داشتیم مجبور بودیم همه دور هم فرش پهن کنیم و روی زمین بشینیم واقعا بهترین سال های عمرمون رو تجربه کردیم شاید آوایل مدرسه روی دیدن همدیگه رو نداشتیم ولی بعدش به خاطر کار گروهی و غیره ۱۸ نفر به صورت خیلی وحشتناک بهم دیگه نزدیک شدیم و الان که میبینیم سال آخره مدرسس و قراره از هم جدا بشیم خیلی ناراحتیم و درباره کار رشته ما باید بگم که دستتون خیلی بازه یعنی هرکاری بخواید برید میتونید توی گوگل سرچ کنید میبینید توی مراکز درمانی میتونم کار کنید میتونید کارشناس تغزیه بشید روانشناس بشید اصلا خیلی کار هست لطفا زندگی خودتون رو با تصمیمات بقیه خراب نکنید به هرچی که علاقه داری دنبالش برو پدری که با رشته من مخالف بود الان مایه سربلندیش هستم دختر های فامیل که میگفتن وایی چه رشته ای رفتی حالا اونا با رشته تجربی و انسانی میگن وای خوشبحالت کاش ماهم رشته تورو رفته بودیم 😂.
- 😍
سلام میخواستم تجربم از رشته مدیریت رو بگم من دخترم و ۱۷ سالمه
وقتی که زمان انتخاب رشته بود من کلی تحقیق کردم و پرس و جو کردم چون به آشپزی علاقه داشتم گفتم که میرم مدیریت همه چه دوست چه آشنا همه مخالف بودن میگفتن این کارو نکن برو انسانی برو تجربی بابام مخالف صد من بود با هزار جور بدبختی تونستم بابام رو راضی کنم وقتی رفتم مدرسم بهم گفتن چه رشته ای میری گفتم مدیریت مدیر منو برد کنار کلی باهام حرف زد گفت عزیزم برو انسانی و فلان مشاور هم باهام حرف زد ولی قانع نشدم گفتم فقط میرم مدیریت مشاور واسم بیشتر توضیح داد درباره مدیریت و دیدم آره واقعا من خوشم میاد از این رشته خلاصه گذشت و من الان سال اخر هستم بیاید اینجوری واستون وصفش کنم شاید یکی از بهترین انتخاب های زندگیم رشته مدیریت بود من کلاس دهم بهمون آشپزی و کیک پزی و کامپیوتر یاد دادن کلاس یازدهم تریکو بافی بافت عروسک و دستکش و...با کاموا کار با نمد کلی آویز و جاکلیدی درست کردیم کار با ویترای ، رزین، دوختن لباس تابستون هم یه دوره ۴۵ روزه مارو بردن توی مراکز درمانی یا بیمارستان اونجا مشغول کار شدیم تزریقات کار با سیستم های مراکز درمان قدو وزن گرفتن نوزاد پرکردن فرم و کلی چیز دیگه توی مراکز درمان به ما یاد دادن امسال میرم دوازدهم نمیدونم قراره چی یاد بدن ولی فکنم آرایشگری یاد بدن یه دوره ببنید اصلا جدا از همه اینا صميميتی که توی مدرسه ما وجود داره تو هیچ مدرسه ای ندیدم مثلا بقیه رشته ها هر کدوم از بچه ها روی یه میز و صندلی نشسته و داره درسشو میخونه کلا کاری به هم دیگه ندارن ولی ما یه جوری هستیم که اگه نخوایم هم باید کنار هم باشیم باید کمک هم دیگه بکنیم و گروهی کار کنیم مثلا فکر کنید اولین روزی که رفتم مدرسه همه دور یه میز نشستیم توی کارگاه اشپزی بهمون گفتن روزایی که اشپزی دارید باید اینجا باشید ما اول گفتیم وای چه بد شاید با فلانی حال نکنیم ولی بعد چند وقت که گذشت دیدیم همه کنار هم داریم خوش میگذرونیم با آدم هایی که ندیده بودیم رفیق شدیم فکر کنید ۱۸ نفر تو یه کلاس حتی یه نفر هم جدا نباشه حتی دختر های خجالتی و مغرور کلاس همه باهم دور هم بودیم باهم کار میکردیم شوخی میکردیم میخندیدیم شبیه یه خانواده بودیم کلاس یازدهم هم که بافت و اینا داشتیم مجبور بودیم همه دور هم فرش پهن کنیم و روی زمین بشینیم واقعا بهترین سال های عمرمون رو تجربه کردیم شاید آوایل مدرسه روی دیدن همدیگه رو نداشتیم ولی بعدش به خاطر کار گروهی و غیره ۱۸ نفر به صورت خیلی وحشتناک بهم دیگه نزدیک شدیم و الان که میبینیم سال آخره مدرسس و قراره از هم جدا بشیم خیلی ناراحتیم و درباره کار رشته ما باید بگم که دستتون خیلی بازه یعنی هرکاری بخواید برید میتونید توی گوگل سرچ کنید میبینید توی مراکز درمانی میتونم کار کنید میتونید کارشناس تغزیه بشید روانشناس بشید اصلا خیلی کار هست لطفا زندگی خودتون رو با تصمیمات بقیه خراب نکنید به هرچی که علاقه داری دنبالش برو پدری که با رشته من مخالف بود الان مایه سربلندیش هستم دختر های فامیل که میگفتن وایی چه رشته ای رفتی حالا اونا با رشته تجربی و انسانی میگن وای خوشبحالت کاش ماهم رشته تورو رفته بودیم 😂.
- 😍
تجربههای حرفهای
0
پسند
نظرات
هنوز نظری وجود ندارد
اولین نفری باشید که نظر خود را درباره این تجربه به اشتراک میگذارد!