تجربه ی تعرض :
حتی گفتنشم حالمو بد میکنه چون خیلی بچه بودم 6 یا 7 سالم بود
پسر داییم اذیتم میکرد اینجوریم نبود که یه بار اینکارو کرده باشه، هربار که میرفتیم خونه مامان بزرگم اذیتم میکرد خیلی خیلی افتضاح بود نمیخوام بگم حتی چیکار میکرد
وقتی میگفتم میرم به مامانم میگم میگفت خب برو بگو میدونست من چیزی نمیگم چون خودم میترسیدم و فقط مجبور بودم تحمل کنم و حتی یبار ازم خواست که خواهرمو بیارم باهم بازی کنیم.. خواهرم خیلییی بچه بود و من نمیدونستم پسرداییم چه غلطی میخواست بکنه واسه همین خواهرمو بردم (جالبیش اینه که اونروز خواهر خودشم که بزرگتره کنار ما بود و من خیالم راحت بود که نمیتونه کاری کنه) ولی بازم اون کارای افتضاحشو جلوی خواهر عوضیتر از خودش تکرار کرد حتی خواهرمم جلوی چشم خودم اذیت کرد
من هروقت شجاعتشو پیدا کردم اول پسرداییمو تیکه تیکه میکنم و بعد خودمو میکشم که همچین کاری کردم با خواهرم
من متاسفانه مجبور بودم عصرارو برم خونه مامان بزرگم و همه این اتفاقا یه مدت طولانی همش تکرار میشد
فقط خواهشا اینقد با بچهاتون خوب باشید که اگه همچین اتفاقی افتاد بتونن بگن به شما چون فقط شما میتونید کمکشون کنید و اصلا اصلا اصلا بچه رو با یه نر تنها نزاریددد و خودتون همیشههههه مواظب بچه باشین تا یه سنی اصلا نزایرن تنها جایی باشه و خودتون کنارش باشین
امیدوارم اون پسرهی نجس و خواهر زندگیشون سیاه شه.
ببخشید طولانی شد حس کردم شاید در موردش صحبت کنم بهتر باشه🥲.
- 💔
حتی گفتنشم حالمو بد میکنه چون خیلی بچه بودم 6 یا 7 سالم بود
پسر داییم اذیتم میکرد اینجوریم نبود که یه بار اینکارو کرده باشه، هربار که میرفتیم خونه مامان بزرگم اذیتم میکرد خیلی خیلی افتضاح بود نمیخوام بگم حتی چیکار میکرد
وقتی میگفتم میرم به مامانم میگم میگفت خب برو بگو میدونست من چیزی نمیگم چون خودم میترسیدم و فقط مجبور بودم تحمل کنم و حتی یبار ازم خواست که خواهرمو بیارم باهم بازی کنیم.. خواهرم خیلییی بچه بود و من نمیدونستم پسرداییم چه غلطی میخواست بکنه واسه همین خواهرمو بردم (جالبیش اینه که اونروز خواهر خودشم که بزرگتره کنار ما بود و من خیالم راحت بود که نمیتونه کاری کنه) ولی بازم اون کارای افتضاحشو جلوی خواهر عوضیتر از خودش تکرار کرد حتی خواهرمم جلوی چشم خودم اذیت کرد
من هروقت شجاعتشو پیدا کردم اول پسرداییمو تیکه تیکه میکنم و بعد خودمو میکشم که همچین کاری کردم با خواهرم
من متاسفانه مجبور بودم عصرارو برم خونه مامان بزرگم و همه این اتفاقا یه مدت طولانی همش تکرار میشد
فقط خواهشا اینقد با بچهاتون خوب باشید که اگه همچین اتفاقی افتاد بتونن بگن به شما چون فقط شما میتونید کمکشون کنید و اصلا اصلا اصلا بچه رو با یه نر تنها نزاریددد و خودتون همیشههههه مواظب بچه باشین تا یه سنی اصلا نزایرن تنها جایی باشه و خودتون کنارش باشین
امیدوارم اون پسرهی نجس و خواهر زندگیشون سیاه شه.
ببخشید طولانی شد حس کردم شاید در موردش صحبت کنم بهتر باشه🥲.
- 💔
تجربههای مشترک
0
پسند
نظرات
هنوز نظری وجود ندارد
اولین نفری باشید که نظر خود را درباره این تجربه به اشتراک میگذارد!