تجربه ی اختلال پارانویید(پارانویا) :
میخام در مورد داییم که همسایمونم هست یه سری توضیحات بدم شاید بدرد کسی دیگه هم بخوره..
باید بگم ک داییم ۵۴ سالشه الان و رتبه دو رقمی کنکور ریاضی زمان خودشو داره، بینهایت هنرمنده و خطاطی و نقاشیش حرف نداره، بیماریش اوایل خیلی بهتر بود و فقط رو یک سری مسائل کوچیک حساس بود ولی هرچی رو به جلو میره بدتر و بدتر میشه و عملا داره تو جهنم زندگی میکنه..
پدربزرگم ک تو ۸۵ سالگی فوت شد داییم میگفت کشتنش! در حالیکه تو حیاط خونش جلو همه سکته کرد! تو فاتحش ب بعضی از خانمای موجه گیر میداد ک شما قاتلین😐
حالا بماند ک یقه در و همسایه رو میگیره و میگه شما میخاید راپورت منو بدین ب دولت و اطلاعات… یا اینکه ب همه گیر میده میگه میخاین منو ب قتل برسونید. و با همه دعوا داره سر این موضوعات…
مشکل حادش اینه که فکر میکنه از طرف سازمانهای جاسوسی شنود میشه و خودشو فرد مهمی میدونه،، به تمام خواهرا و برادراش مشکوکه و میگه میخواید منو لو بدین(درحالیکه هیچ تخلفی هم نکرده و معلم بود و بخاطر همین افکار معلمی رو ول کرد و نشست تو خونه) و با همه خانواده و همسایه و فامیل قطع ارتباط کرده!!
بخاطر توهم توطئه گوشیشو شکوند و پرت کرد ولی بعدش کم کم میگفت از طریق تلویزیون خونم دارم کنترل میشم اونم شکست، ب مرور همه وسایلشو(یخچال،اجاق و…) پرت کرد و کلا کنتور برق رو کَند!! و گاز خونشو هم قطع کرد.. در و پنجره خونشو هم دراورد و الان تو سرما و گرمای شدید داره ب سختی زندگی میکنه… همش میگه یه نفرو دیدم از رو دیوار داشت منو کنترل میکرد و…
بهیچ عنوان هم قبول نمیکنه مشکل روانی داره و دکتر نمیره
فقط داره ب بدترین نحو زندگی میکنه، بدون اب و برق و تلفن و…
میخواستم اگه کسی یک درصد این افکار رو داره بره روانپزشک و تا حادتر نشده خودشو درمان کنه چون فقط خودش و اطرافیانش رو نابود میکنه.
- 😐
میخام در مورد داییم که همسایمونم هست یه سری توضیحات بدم شاید بدرد کسی دیگه هم بخوره..
باید بگم ک داییم ۵۴ سالشه الان و رتبه دو رقمی کنکور ریاضی زمان خودشو داره، بینهایت هنرمنده و خطاطی و نقاشیش حرف نداره، بیماریش اوایل خیلی بهتر بود و فقط رو یک سری مسائل کوچیک حساس بود ولی هرچی رو به جلو میره بدتر و بدتر میشه و عملا داره تو جهنم زندگی میکنه..
پدربزرگم ک تو ۸۵ سالگی فوت شد داییم میگفت کشتنش! در حالیکه تو حیاط خونش جلو همه سکته کرد! تو فاتحش ب بعضی از خانمای موجه گیر میداد ک شما قاتلین😐
حالا بماند ک یقه در و همسایه رو میگیره و میگه شما میخاید راپورت منو بدین ب دولت و اطلاعات… یا اینکه ب همه گیر میده میگه میخاین منو ب قتل برسونید. و با همه دعوا داره سر این موضوعات…
مشکل حادش اینه که فکر میکنه از طرف سازمانهای جاسوسی شنود میشه و خودشو فرد مهمی میدونه،، به تمام خواهرا و برادراش مشکوکه و میگه میخواید منو لو بدین(درحالیکه هیچ تخلفی هم نکرده و معلم بود و بخاطر همین افکار معلمی رو ول کرد و نشست تو خونه) و با همه خانواده و همسایه و فامیل قطع ارتباط کرده!!
بخاطر توهم توطئه گوشیشو شکوند و پرت کرد ولی بعدش کم کم میگفت از طریق تلویزیون خونم دارم کنترل میشم اونم شکست، ب مرور همه وسایلشو(یخچال،اجاق و…) پرت کرد و کلا کنتور برق رو کَند!! و گاز خونشو هم قطع کرد.. در و پنجره خونشو هم دراورد و الان تو سرما و گرمای شدید داره ب سختی زندگی میکنه… همش میگه یه نفرو دیدم از رو دیوار داشت منو کنترل میکرد و…
بهیچ عنوان هم قبول نمیکنه مشکل روانی داره و دکتر نمیره
فقط داره ب بدترین نحو زندگی میکنه، بدون اب و برق و تلفن و…
میخواستم اگه کسی یک درصد این افکار رو داره بره روانپزشک و تا حادتر نشده خودشو درمان کنه چون فقط خودش و اطرافیانش رو نابود میکنه.
- 😐
تجارب بحرانهای روحی و تلاش برای نجات
0
پسند
نظرات
هنوز نظری وجود ندارد
اولین نفری باشید که نظر خود را درباره این تجربه به اشتراک میگذارد!