U

کاربر ناشناس

تجربه به اشتراک گذاشته شده
October 07, 2024 at 05:50 PM
‌‌‌‌‌‌‌‌تجربه ی مادر بودن :

سلام دوستان من ۳۹سالمه همه پیامهای کانال و میخونم خوبه که حداقل نسل جدید اینا رو میبینن و تجربه میشه که حواسشون به بچه هاشون باشه...
من یه مادرم پیامهای خیانت رو که میخونم به شدت بهم میریزم
دختر من الان ۲۰ سالشه وقتی تقریبا ۷ ساله بود میرفتن داخل حیاط آپارتمان با یکی دو تا از بچه های ساختمون بازی میکردن من همیشه دورادور حواسم بهش بود.
یروز که رفت بازی کنن زود برگشت رنگش یکم پریده بود اونذ نشست برنامه کودک نگاه کنه متوجه شدم تو فکره و اصلا حواسش به برنامه کودک نیست نشستم پیشش سعی کردم حرف بزنم باهاش هیچی نمیگفت و تفره میرفت من فک کردم دعوای بچگونس...
اما شب دیدم نمیتونه بخابه...اما هیچی نمیگفت هربار میخاستم حرف بزنم میرفت تو اتاق یا عصبی میشد...
خلاصه یکی دو روز گذشت دیگ بیرونم نمیرفت فهمیدم ی مشکل جدیه نشستم دوباره باهاش حرف زدم کلی بغلش کردم که هر چی هست بگو نترس من اصن مامان نیستم دوستتم با بدبختی فقط یه کلمه گفت ،اخه اگه بگم و تو و بابا میمیرید فهمیدم یکی تهدیدش کرده بهش توضیح دادم که هرکس این حرفو زده خاسته تو بترسی و این اتفاق نمیفته ادما که با حرف بقیه نمیمیرن و هزارتا داستان سرهو کردم خلاصه قانعش کردم این اتفاق بد نمیفته ما صدقه میدیم و ازین حرفا تا باورش شد و شروع کرد حرف زدن,
وقتی رفته بود طبقه بالا که دوستش و صدا بزنه یه پیرمرد طبقه بالا بود ۷۰ سالش بود (شایدم بیشتر )،اینا رو صدا زده بود بیاید پول بهتون بدم برید خوراکی بخرید...
دختر همسایه که کوچکترم بود پولو گرفته بود اما دختر من گفته بود خونه ما کلی خوراکی هست و اجازه ندارم بگیرم، گفت مامان یهو دستمو گرفت گفت بیا شکلات بدم وقتی گفتم نمیخام دستمو گذاشت رو شلوارشو گفت اگه یکم دستت و بمالی روش کلی بهت پول میدم همه چی بتونی بخری گفت اولش ترسیدم نتونستم دستمو از تو دستش دربیارم اما وقتی دیده بود میخاد فرار کنه تهدیدش کرده بود که اگه بری بگی بابا مامانت میمیرن....
که بعد دختر منح فرار کرده بود اومده بود پایین...
من رفتم خونشون و به زنش گفتم ده بار اومد خونمون گریه التماس زاری که آبروی منو نبر بخاطر من هیچی نگید پیش همسایه ها...
همسرم میگفت میکشمش داستان داشتیم سرتون و درد نیارم...
ما گذشت کردیم هم بخاطر ابروی دخترم هم اون خانم مسن....
(متاسفانه از قضاوت اطرافیان و برهم زدن آرامش دخترم در اینده ترسیدم وگرنه خودم اتیشش میزدم)

الانم که بیست سالشه هنوز یادش میفته بهم میریزه ولی همیشه میگه مامان اگه تو بامن حرف نمیزدی قانعم نمیکردی قضیه رو بهت بگم معلوم نبود چه بلایی سر من میاورد.....
تو رو خدا دوست باشید با بچتون دورادور حواستون بهش باشه ...
یه نکته دیگه که بنظرم هر پدر مادری باید بدونن اینه که وقتی بچه دار میشی باید تامینش کنی چه خوراکی چه لباس هرچیزی باید بچت و طوری بزرگ کنی که بخاطر پول خوراکی یا هر کوفت دیگ ای تن به هرکاری نده گول نخوره از لباست بزنی قرض کنی اما به بچت برسی(با توجه به تجربه خودم میگم و با احترام به همه دخترای پاک )
به امید روزی که دختران زیبای سرزمینم شاد و آزاد زندگی کنن بدور از قضاوت های ناحق....
تشکر از شما.
- 💕
تجربه‌های مشترک
0 پسند

نظرات

هنوز نظری وجود ندارد

اولین نفری باشید که نظر خود را درباره این تجربه به اشتراک می‌گذارد!

ثبت نظر شما