تجربه ی بی پولی :
چندسال پیش یه سری که توی خوابگاه بودم اوضاع مالیم خیلی خراب شد، در حدی که دو سه روز حتی پول غذا هم نداشتم و کاملا گرسنه بودم.
روز سوم دیگه از شدت گشنگی رفتم خوابگاه و پتو رو کشیدم روی سرم و سعی کردم بخوابم تا فشار گشنگی کمتر آزارم بده.
توی همین حال بودم که یه بوی غذایی پیچید.
حدس زدم یکی از هم اتاقی ها غذای خوبی با خودش آورده.
از ترس اینکه گشنگیم بیشتر نشه یا هم اتاقی برای غذا خوردن معذب نشه از زیر پتو بیرون نیومدم.
تا صبح از دل ضعفه به خودم میپیچیدم و تو خیالم تصور میکردم که این عطر برای کدوم غذای خوشمزست
صبح دلم طاقت نیورد، رفتم به طرف گفتم دیشب چه بویی راه انداخته بودی.
طرف با یه حس شرمندگی گفت"ببخشید من پودر مو بَر با رایحه معطر گرفته بودم و خودمو باهاش اصلاح کردم، فکر نمیکردم بوش اذیتت کنه."
خندم گرفته بود، تمام شب از شدت گرسنگی مغزم بوی پودر مو بر رو بوی غذا تصور میکرد.
- 💔
چندسال پیش یه سری که توی خوابگاه بودم اوضاع مالیم خیلی خراب شد، در حدی که دو سه روز حتی پول غذا هم نداشتم و کاملا گرسنه بودم.
روز سوم دیگه از شدت گشنگی رفتم خوابگاه و پتو رو کشیدم روی سرم و سعی کردم بخوابم تا فشار گشنگی کمتر آزارم بده.
توی همین حال بودم که یه بوی غذایی پیچید.
حدس زدم یکی از هم اتاقی ها غذای خوبی با خودش آورده.
از ترس اینکه گشنگیم بیشتر نشه یا هم اتاقی برای غذا خوردن معذب نشه از زیر پتو بیرون نیومدم.
تا صبح از دل ضعفه به خودم میپیچیدم و تو خیالم تصور میکردم که این عطر برای کدوم غذای خوشمزست
صبح دلم طاقت نیورد، رفتم به طرف گفتم دیشب چه بویی راه انداخته بودی.
طرف با یه حس شرمندگی گفت"ببخشید من پودر مو بَر با رایحه معطر گرفته بودم و خودمو باهاش اصلاح کردم، فکر نمیکردم بوش اذیتت کنه."
خندم گرفته بود، تمام شب از شدت گرسنگی مغزم بوی پودر مو بر رو بوی غذا تصور میکرد.
- 💔
راهنمای زندگی خوابگاهی
0
پسند
نظرات
هنوز نظری وجود ندارد
اولین نفری باشید که نظر خود را درباره این تجربه به اشتراک میگذارد!