تجربه ی دزدی :
سلام
دخترم و ۱۹ سالمه من وقتی ۷ سالم بود تو فقر و بی پولی بزرگ شدم اونقدر فقیر بودیم که بیشتر مواد اصلی غذایی رو نداشتیم مثل برنج.
من بچه بودم و عقلم قد نمیداد و همیشه به همسن و سالام حسادت میکردم که هرچی میخواستن تا لب تر میکردن براشون فراهم میشد ولی من با چندتا خواهر برادر باید با اون سن مراعات میکردم و حتی تو حسرت عروسک و لباس نو بودم.
اینا باعث میشد وقتی برم مدرسه از خودم بپرسم پس من چی کمتر از بقیه دارم؟
چرا فقط منم که اینجا از بقیه کمترم...
و این افکار روز به روز منو تحریک و عصبانی میکرد وقتی میرفتم خونه و میدیدم ناهار نداریم ولی بقیه بچها با ذوق میومدن از اینکه مامانشون قراره امروز چی درست کنه و غذای مورد علاقشونه حسرت میخوردم. و روی من شدیدا تاثیر گذاشت و اینو میگفتم که منم میخوام
و میرفتم چیزایی که دوست داشتم داشته باشم رو میدزیدم خیلییییی عذاب وجدان داشتم و حتی گریه میکردم بخاطر اینکارم حس میکردم یک موجود کثیفم و کمی خوشحال بودم که بلاخره چیزی که نداشتمو دارم
مامانم وقتی دید دزدی میکنم خیلی عصبانی میشد و دعوام میکرد حتی رفت به دبیرمون گفت دخترم از بچها دزدی میکنه! و مجبورم میکرد هرچی که دزیدم رو ببرم جلوی بچها برگردونم و بچها همشون منو مسخره میکردن و تا یک چیزی گم میکردن میومدن پیشم و وسیله هامو میرختن وسط کلاس که تو دزدیدی و از من متنفر بودن.
این باعث شد حتی نسبت به خانوادمم و تمام آدما احساس امنیت نداشته باشم و حس کنم نه تنها فقیرم بلکه هیچکس منو دوست نداره و همه علیه منن
حتی خواهر برادرهام منو لو میدادن.
من دیگه دزدی نکردم اما اینها اونقدر روی من تاثیر گذاشته.
حتی بعضی وقتا که فشار زیادی متحمل میشم دوست دارم چیزی بدزدم ولی عمیقا دلم نمیخواد و خودخوری میکنم و یا حواسم رو پرت میکنم.
الان وضعمون خداروشکر بهتره
اینا تو دلم مونده بود و تا الانم منو آزار میده حتی امروز تو کلاس استادمون داشت دربارش بحث میکرد و هر حرفش نسبت به من و کسایی که چنین تجربه ای داشتن چنگ عمیقی به دلم میزد.
تجربه ای که واقعا دلم نمیخواست داشته باشم و اینو تو دوران کودکی تجربه کردم و هنوزم تاثیراتش رومه.
امیدوارم هیچکس اینو تجربه نکنه و اگر هم داشته امیدوارم اطرافیانش درکش کنن و کمکش کنن بهتر بشه.
- 🫂
سلام
دخترم و ۱۹ سالمه من وقتی ۷ سالم بود تو فقر و بی پولی بزرگ شدم اونقدر فقیر بودیم که بیشتر مواد اصلی غذایی رو نداشتیم مثل برنج.
من بچه بودم و عقلم قد نمیداد و همیشه به همسن و سالام حسادت میکردم که هرچی میخواستن تا لب تر میکردن براشون فراهم میشد ولی من با چندتا خواهر برادر باید با اون سن مراعات میکردم و حتی تو حسرت عروسک و لباس نو بودم.
اینا باعث میشد وقتی برم مدرسه از خودم بپرسم پس من چی کمتر از بقیه دارم؟
چرا فقط منم که اینجا از بقیه کمترم...
و این افکار روز به روز منو تحریک و عصبانی میکرد وقتی میرفتم خونه و میدیدم ناهار نداریم ولی بقیه بچها با ذوق میومدن از اینکه مامانشون قراره امروز چی درست کنه و غذای مورد علاقشونه حسرت میخوردم. و روی من شدیدا تاثیر گذاشت و اینو میگفتم که منم میخوام
و میرفتم چیزایی که دوست داشتم داشته باشم رو میدزیدم خیلییییی عذاب وجدان داشتم و حتی گریه میکردم بخاطر اینکارم حس میکردم یک موجود کثیفم و کمی خوشحال بودم که بلاخره چیزی که نداشتمو دارم
مامانم وقتی دید دزدی میکنم خیلی عصبانی میشد و دعوام میکرد حتی رفت به دبیرمون گفت دخترم از بچها دزدی میکنه! و مجبورم میکرد هرچی که دزیدم رو ببرم جلوی بچها برگردونم و بچها همشون منو مسخره میکردن و تا یک چیزی گم میکردن میومدن پیشم و وسیله هامو میرختن وسط کلاس که تو دزدیدی و از من متنفر بودن.
این باعث شد حتی نسبت به خانوادمم و تمام آدما احساس امنیت نداشته باشم و حس کنم نه تنها فقیرم بلکه هیچکس منو دوست نداره و همه علیه منن
حتی خواهر برادرهام منو لو میدادن.
من دیگه دزدی نکردم اما اینها اونقدر روی من تاثیر گذاشته.
حتی بعضی وقتا که فشار زیادی متحمل میشم دوست دارم چیزی بدزدم ولی عمیقا دلم نمیخواد و خودخوری میکنم و یا حواسم رو پرت میکنم.
الان وضعمون خداروشکر بهتره
اینا تو دلم مونده بود و تا الانم منو آزار میده حتی امروز تو کلاس استادمون داشت دربارش بحث میکرد و هر حرفش نسبت به من و کسایی که چنین تجربه ای داشتن چنگ عمیقی به دلم میزد.
تجربه ای که واقعا دلم نمیخواست داشته باشم و اینو تو دوران کودکی تجربه کردم و هنوزم تاثیراتش رومه.
امیدوارم هیچکس اینو تجربه نکنه و اگر هم داشته امیدوارم اطرافیانش درکش کنن و کمکش کنن بهتر بشه.
- 🫂
متفرقه
0
پسند
نظرات
هنوز نظری وجود ندارد
اولین نفری باشید که نظر خود را درباره این تجربه به اشتراک میگذارد!