تجربه ی مزون زدن :
سلام اومدم یکی از تلخترین تجربه هامو بگم من ۲۶ سالمه رشته ام خیاطی بود ولی یه شرایطی برام پیش اومد تو مدرسه در حد نمره گرف کار میکردم هیچی یاد نگرفتم از مدرسه اومدم بیرون کلاس رفتم تو کارگاه و مزون ها کار کردم آزمون خطا هامو پس دادم تو سن ۲۱ سالگی زیرزمین خونمون و مزون کردم که خانواده ام خیلی حمایتم کردن خداروشکر بعد از چند وقت خاک خوری کارم گرفت ماشین خریدم یه مزون لباس عروس تو مرکز خرید زدم یکم طلا اینا خریدم کارم تازه داشت جون میگرفت که فردای تولد ۲۴ سالگیم مغازه مزونم بخاطر مشکل سیم پیچی آتیش گرفت حقیقتا اونجا نابود شدم یادمه آتیش که خاموش شد به هیچی دست نزدم اومدم شهرستان پیش شوهر آبجیم فقط زدم زیر گریه بعد طلاهامو برداشتم بدون استراحت دوباره برگشتم تهران ماشینمو فروختم طلاهامو فروختم شوهر خواهرم بهم پول قرض داد تا حدودی خسارت و برگردوندم اونجا من از منفی صفر با ناامیدی تمام شروع کردم ولی دوباره خدا دستمو گرفت سخت ترین قسمتش اینجا بود که ما تو مزون اولمون که زیر زمین بود دوتا لباس عروس دوختیم برای مشتری بردیم تو مغازه که بیان تحویل بگیرن یکی دو روز دیگه مهلت تحویلش بود یکی یه هفته من تو دو روز با بدبختی پارچه اون لباس عروس و پیدا کردم هر چی نیرو داشتم اوردم وسط یه هفته کامل رنگ خواب و ندیدم پای آبروم وسط هر دوتا لباس عروس و تونسیم تحویل بدیم ولی واییی از استرسش ۱۰ سال پیر شدم دو سال از اون موقع میگذره من همچنان دارم بدهی میدم ولی اوضاع بهتر شده خیلی سخت بود ولی بازم خدا آبرومو خرید کار مشتری و تحویل دادم به موقع این آتیش سوزی منو خیلی عقب انداخت ولی بازم خداروشکر هر وقت بهش فکر میکنم همینجوری اشکم میاد حتما مغازه هاتون و بیمه آتش سوزی کنید البته که ایشالله این اتفاق برای هیچکس نیوفته این بلا سر دشمنم نیاد.
- 💍
سلام اومدم یکی از تلخترین تجربه هامو بگم من ۲۶ سالمه رشته ام خیاطی بود ولی یه شرایطی برام پیش اومد تو مدرسه در حد نمره گرف کار میکردم هیچی یاد نگرفتم از مدرسه اومدم بیرون کلاس رفتم تو کارگاه و مزون ها کار کردم آزمون خطا هامو پس دادم تو سن ۲۱ سالگی زیرزمین خونمون و مزون کردم که خانواده ام خیلی حمایتم کردن خداروشکر بعد از چند وقت خاک خوری کارم گرفت ماشین خریدم یه مزون لباس عروس تو مرکز خرید زدم یکم طلا اینا خریدم کارم تازه داشت جون میگرفت که فردای تولد ۲۴ سالگیم مغازه مزونم بخاطر مشکل سیم پیچی آتیش گرفت حقیقتا اونجا نابود شدم یادمه آتیش که خاموش شد به هیچی دست نزدم اومدم شهرستان پیش شوهر آبجیم فقط زدم زیر گریه بعد طلاهامو برداشتم بدون استراحت دوباره برگشتم تهران ماشینمو فروختم طلاهامو فروختم شوهر خواهرم بهم پول قرض داد تا حدودی خسارت و برگردوندم اونجا من از منفی صفر با ناامیدی تمام شروع کردم ولی دوباره خدا دستمو گرفت سخت ترین قسمتش اینجا بود که ما تو مزون اولمون که زیر زمین بود دوتا لباس عروس دوختیم برای مشتری بردیم تو مغازه که بیان تحویل بگیرن یکی دو روز دیگه مهلت تحویلش بود یکی یه هفته من تو دو روز با بدبختی پارچه اون لباس عروس و پیدا کردم هر چی نیرو داشتم اوردم وسط یه هفته کامل رنگ خواب و ندیدم پای آبروم وسط هر دوتا لباس عروس و تونسیم تحویل بدیم ولی واییی از استرسش ۱۰ سال پیر شدم دو سال از اون موقع میگذره من همچنان دارم بدهی میدم ولی اوضاع بهتر شده خیلی سخت بود ولی بازم خدا آبرومو خرید کار مشتری و تحویل دادم به موقع این آتیش سوزی منو خیلی عقب انداخت ولی بازم خداروشکر هر وقت بهش فکر میکنم همینجوری اشکم میاد حتما مغازه هاتون و بیمه آتش سوزی کنید البته که ایشالله این اتفاق برای هیچکس نیوفته این بلا سر دشمنم نیاد.
- 💍
متفرقه
0
پسند
نظرات
هنوز نظری وجود ندارد
اولین نفری باشید که نظر خود را درباره این تجربه به اشتراک میگذارد!