تجربه بستری شدن تو بخش روانی بیمارستان ( سایکوسوماتیک):
سلام من ۲۱ سالمه ۶ ماه پیش وضعیت روحی و روانیم به شدت بهم ریخت و دچار یه شوک روانی عصبی شدم تقریبا نزدیک بود دیوونه بشم! یعنی در حد جنون بود وضعیتم و همرو حسابی ترسونده بودم و فکر میکردم دیگه خوب نمیشم انقد اوضاعم بد بود پدرم مستقیم منو برد بیمارستان و اونام تو بخش روان بستریم کردن. اول بخاطر اضطراب خیلی شدیدم بهم یه ارام بخش قوی زدن که دو روز کامل خواب بودم و فقط برای خوردن یه چن دیقه ای پا میشدم و باز خوابم میگرفت
انقد حالم بود بود نمیخواستم هیچکسو ببینم به پدر مادرم میگفتم برین خونه نیاین پیشم نمیخوام هیچکسو ببینم
تک و تنها تو یه اتاق و هم اتاقی نداشتم
شب اول از غربت و تنهایی و حال بد کلی گریه کردم و دلم برای خودم سوخت:) خیلی بخش عجیب و ترسناکی بود
هیچ پنجرهای باز نمیشد ، هیج چیز تیزی وجود نداشت، و پریزای برق اتاقام هیچکدوم کار نمیکرد هیچ سرمی هم وجود نداشت فقط قرص میدادن، چندتا اتاق ایزوله هم برای کسایی که کنترل نمیشدن وجود داشت که میبستنشون به تخت ، صبحا دکتر میومد و میرفتیم تو صف ویزیت که حالمونو برسی کنه هرکی خیلی حالش بد بود میفرستنش برای شوک درمانی، مریضاشم واقعا دیوونه نبودن اکثر کسایی بودن که از خوب بودن زیادشون خیلی ضربه خورده بودن و به افسردگی های شدید و دردهای عصبی دچار بودن:) واقعا همشون خیلی مهربون بودن
تو هر اتاق یه حمام و سرویس بهداشتی وجود داشت که هروقت دلمون میخواست حموم میکردیم
و یه اتاق کاردرمانی هم داشت که تردمیل و دمبل و وسایل ورزشی و لب تاب و اسپیکر برای رقص و تیوی و وسایل نقاشی و بافتنی و پازل و بازی فکری وجود داشت که صبحا مارو میبردن اونجا سرگرم شیم و یه سالن غذاخوری و یه اتاق مخصوص سیگار کشیدن .
هرکی ام خودکشی میکرد فورا با آمبولانس میفرستادنش بیمارستان روانی
بدون اجازه پرستارم حق نداشتیم از بخش خارج بشیم ، آخر شباهم بهمون قرص خواب میدادن و بیهوش میشدیم
و وقتی ام قرصای اصلیمونو بهمون میدادن صبر میکردن تا کامل قورت میدیم و مطمن بشن که خوردیم
خلاصه خیلی تجربه سخت و ترسناکی برای من بود چون سنمم کم بود:) و تا چندماه خاطرات اون بخش منو آزار میداد
شبهای خیلی سخت و وحشتناکی اونجا گذروندم و تا لب مرگم رفتم
ولی خدا خیلی دوسم داشت و نجات پیدا کردم و شامل رحمش شدم❤️
امیدوارم هیچوقت گذرتون به این جور جاها نخوره حتی اگه خودتونم دلتون خواست بستری بشین نکنین این کارو و تو خونه دارو مصرف کنید چون بستری بشین ممکنه فضای اونجا باعث بشه بدتر بشید مگه اینکه دیگه اوضاعتون قابل کنترل نباشه و اینکه لطفا به سلامت روانتون خیلی اهمیت بدید و بیماری های روحی و روانی رو جدی بگیرید و به حرف دکترتون گوش بدید ❤️
دوستون دارم ماچ🫶🏼.
- 💔
سلام من ۲۱ سالمه ۶ ماه پیش وضعیت روحی و روانیم به شدت بهم ریخت و دچار یه شوک روانی عصبی شدم تقریبا نزدیک بود دیوونه بشم! یعنی در حد جنون بود وضعیتم و همرو حسابی ترسونده بودم و فکر میکردم دیگه خوب نمیشم انقد اوضاعم بد بود پدرم مستقیم منو برد بیمارستان و اونام تو بخش روان بستریم کردن. اول بخاطر اضطراب خیلی شدیدم بهم یه ارام بخش قوی زدن که دو روز کامل خواب بودم و فقط برای خوردن یه چن دیقه ای پا میشدم و باز خوابم میگرفت
انقد حالم بود بود نمیخواستم هیچکسو ببینم به پدر مادرم میگفتم برین خونه نیاین پیشم نمیخوام هیچکسو ببینم
تک و تنها تو یه اتاق و هم اتاقی نداشتم
شب اول از غربت و تنهایی و حال بد کلی گریه کردم و دلم برای خودم سوخت:) خیلی بخش عجیب و ترسناکی بود
هیچ پنجرهای باز نمیشد ، هیج چیز تیزی وجود نداشت، و پریزای برق اتاقام هیچکدوم کار نمیکرد هیچ سرمی هم وجود نداشت فقط قرص میدادن، چندتا اتاق ایزوله هم برای کسایی که کنترل نمیشدن وجود داشت که میبستنشون به تخت ، صبحا دکتر میومد و میرفتیم تو صف ویزیت که حالمونو برسی کنه هرکی خیلی حالش بد بود میفرستنش برای شوک درمانی، مریضاشم واقعا دیوونه نبودن اکثر کسایی بودن که از خوب بودن زیادشون خیلی ضربه خورده بودن و به افسردگی های شدید و دردهای عصبی دچار بودن:) واقعا همشون خیلی مهربون بودن
تو هر اتاق یه حمام و سرویس بهداشتی وجود داشت که هروقت دلمون میخواست حموم میکردیم
و یه اتاق کاردرمانی هم داشت که تردمیل و دمبل و وسایل ورزشی و لب تاب و اسپیکر برای رقص و تیوی و وسایل نقاشی و بافتنی و پازل و بازی فکری وجود داشت که صبحا مارو میبردن اونجا سرگرم شیم و یه سالن غذاخوری و یه اتاق مخصوص سیگار کشیدن .
هرکی ام خودکشی میکرد فورا با آمبولانس میفرستادنش بیمارستان روانی
بدون اجازه پرستارم حق نداشتیم از بخش خارج بشیم ، آخر شباهم بهمون قرص خواب میدادن و بیهوش میشدیم
و وقتی ام قرصای اصلیمونو بهمون میدادن صبر میکردن تا کامل قورت میدیم و مطمن بشن که خوردیم
خلاصه خیلی تجربه سخت و ترسناکی برای من بود چون سنمم کم بود:) و تا چندماه خاطرات اون بخش منو آزار میداد
شبهای خیلی سخت و وحشتناکی اونجا گذروندم و تا لب مرگم رفتم
ولی خدا خیلی دوسم داشت و نجات پیدا کردم و شامل رحمش شدم❤️
امیدوارم هیچوقت گذرتون به این جور جاها نخوره حتی اگه خودتونم دلتون خواست بستری بشین نکنین این کارو و تو خونه دارو مصرف کنید چون بستری بشین ممکنه فضای اونجا باعث بشه بدتر بشید مگه اینکه دیگه اوضاعتون قابل کنترل نباشه و اینکه لطفا به سلامت روانتون خیلی اهمیت بدید و بیماری های روحی و روانی رو جدی بگیرید و به حرف دکترتون گوش بدید ❤️
دوستون دارم ماچ🫶🏼.
- 💔
متفرقه
0
پسند
نظرات
هنوز نظری وجود ندارد
اولین نفری باشید که نظر خود را درباره این تجربه به اشتراک میگذارد!