تجربه ازدواج :
سلام.میخوام از تجربه ازدواجم بگم
من ۱۹ سالم بود که ازدواج کردم بعضیا میگن سنت پایین بوده ولی من احساس نیاز به ازدواج رو تو خودم میکردم.چه از لحاظ خانوادگی(سه تا دختریم من دختر اولم و برای خواهر دومیم یه خواستگار اومد قبل من که مامانم گفت نه اول دختر بزرگم که گفتن باشه حالا اولیم میگیریم برا فلان فامیلمونو مسائل دیگه که خیلی بهم بر میخورد)چه از لحاظ روحی و جسمی
خلاصه که الان ۳ ساله ازدواج کردم.میخوام از تجربه شوهر داری بگم واستون
من تو همسرم اوایل خیلی احساس دلبستگی به خودم نمیکردم و همچنین توی رابطه حس میکرد رئیس اونه.چند بار تو نامزدی دیدم که توی گوشی به چند نفر پیام داده
هرگز خودمو نزدم به اون راه که بیخیالشو عیب نداره و درست میشه.خیلی محکم وایسادم و گفتم یا من یا اینا که قشنگ ترسو تو نگاهش دیدم وقتی فهمید که میخوام برم.
اکثرا تو کارا ازم نظر نمیخواست تا این که چند تا کار که به نظرم عاقلانه بودن(خرید طلا وقتی ارزون بودو...)انجام دادم و تحسینم کرد.
هیچوقت شلخته جلوش ظاهر نمیشم و آرایش کمی رو صورتم دارم.فقط یه روزایی کمتر به خودم میرسم که بقیه روزا بیشتر به چشم بیام وقتی میاد اگه بهم توجه نکنه زل میزنم تو چشماش خودش میفهمه توجه میخوام.
خلاصه که بعد سه سال این سال آخر حس میکنم این مرد دیوونمه اگرچه من دوسش دارم ولی مثل اون وابسته نیستم(میگن رابطه ای که مرد عاشق تره پایدارتره).
عشق سیاست میخواد.اگه کامنتتون مثبت بود بازم از تکنیکهام میگم
خلاصه که برا همتون همچین عشقی و زندگی ای آرزو میکنم.
- 🐱
سلام.میخوام از تجربه ازدواجم بگم
من ۱۹ سالم بود که ازدواج کردم بعضیا میگن سنت پایین بوده ولی من احساس نیاز به ازدواج رو تو خودم میکردم.چه از لحاظ خانوادگی(سه تا دختریم من دختر اولم و برای خواهر دومیم یه خواستگار اومد قبل من که مامانم گفت نه اول دختر بزرگم که گفتن باشه حالا اولیم میگیریم برا فلان فامیلمونو مسائل دیگه که خیلی بهم بر میخورد)چه از لحاظ روحی و جسمی
خلاصه که الان ۳ ساله ازدواج کردم.میخوام از تجربه شوهر داری بگم واستون
من تو همسرم اوایل خیلی احساس دلبستگی به خودم نمیکردم و همچنین توی رابطه حس میکرد رئیس اونه.چند بار تو نامزدی دیدم که توی گوشی به چند نفر پیام داده
هرگز خودمو نزدم به اون راه که بیخیالشو عیب نداره و درست میشه.خیلی محکم وایسادم و گفتم یا من یا اینا که قشنگ ترسو تو نگاهش دیدم وقتی فهمید که میخوام برم.
اکثرا تو کارا ازم نظر نمیخواست تا این که چند تا کار که به نظرم عاقلانه بودن(خرید طلا وقتی ارزون بودو...)انجام دادم و تحسینم کرد.
هیچوقت شلخته جلوش ظاهر نمیشم و آرایش کمی رو صورتم دارم.فقط یه روزایی کمتر به خودم میرسم که بقیه روزا بیشتر به چشم بیام وقتی میاد اگه بهم توجه نکنه زل میزنم تو چشماش خودش میفهمه توجه میخوام.
خلاصه که بعد سه سال این سال آخر حس میکنم این مرد دیوونمه اگرچه من دوسش دارم ولی مثل اون وابسته نیستم(میگن رابطه ای که مرد عاشق تره پایدارتره).
عشق سیاست میخواد.اگه کامنتتون مثبت بود بازم از تکنیکهام میگم
خلاصه که برا همتون همچین عشقی و زندگی ای آرزو میکنم.
- 🐱
تجربههای ازدواج و روابط
0
پسند
نظرات
10 نظر