تجربه تراپی رفتن :
یکی از روانپزشک رفتنش تجربشو گفت گفتم منم بگم
مشکلی که من داشتم افسردگی شدید به همراه اختلال دو قطبی بود، البته خودم نمیدونستم که این مشکلاتو دارم حتی بهش فکر هم نمیکردم و میگفتم من هیچیم نیست و سالمم، منم بار ها خودکشی رو امتحان کردم و تفکرات خودکشی زیاد داشتم و یکی از دلایلی که میگفتم حالم خوبه و مشکلی ندارم برای داشتن اختلال دو قطبیم بود (اگر نمیدونید چطوریه: الان حالت عالیه دو دقیقه بعد حالت خراب میشه و این چرخه هی ادامه پیدا میکنه برا همین میگفتم حالم خوبه و هیچیم نیست) هر راه حلی رو که تو فضای مجازی میدیدم هم انجام میدادم تا حالم خوب شه و به زندگی برگردم، در ۲۴ ساعت من همش تفکرات خودکشی داشتم و تمام فکر و رفتارام شده بود مرگ و مردن، میرفتم باشگاه فایده نداشت من هنوزم درگیر افکار خودکشی بودم، خیلی دلم میخواست که حالم خوب بشه و به زندگی برگردم از طرفی هم دلم میخواست که بمیرم ولی جلو خودمو میگرفتم که کاری نکنم، اول رفتم پیش روانشناس و فقط گریه میکردم برام فایده ای نداشت ولش کردم، این قضیه که دارم بهتون میگم برا ۲ سال پیشه. رفتم پیش روانپزشک جلسه اول فقط گریه کردم و برام قرص نوشت گفت هفته بعد دوباره بیا، هفته بعد رفتم بازم فقط گریه کردم قرصارو برام برای یک ماه نوشت، کم کم که داشتم به یک ماه نزدیک میشدم تاثیر قرصا رو دیدم رو خودم، حالم از این رو به اون رو شده بود به زندگی برگشتم دیگه ۲۴ ساعت فکرم مرگ نبود کمتر دگیر تفکرات مرگ میشدم، برا ماه دوم رفتم پیشش و قرصا رو برام دوزشونو عوض کرد و من حالم عالی عالی شد، یک سال رفتم پیشش بعدش خودش قرصارو برام ذره ذره کم کرده کرد و دیگه قرصارو نخوردم (اینم بهتون بگم به هیچ عنوان قرصها رو یک دفعه خودتون ول نکنید)
اینجوری بگم بهتون قبل از اینکه پیش روانپزشک برم از وقتی که بیدار میشدم تا وقتی که بخوابیدم فکر من درگیر تفکرات خودکشی بود این اواخر قبل از اینکه برم پیش روانپزشک خیلی خودمو کنترل میکردم که دست به کاری نزنم چون سابقم توی انجام خودکشی زیاد بود، بعد از اینکه رفتم پیش روانپزشک به زندگی برگشتم تونستم یاد بگیرم چه جوری خوشحال باشم تونستم یاد بگیرم چه جوری از اتفاقات روزمره زندگی لذت ببرم چه جوری تو همین اتفاقات ساده روزمره خوشحال باشم، البته بگما بعد از اینکه پیش روانپزشک رفتم و حالم خوب شد خودمو گم کردم خیلی زمان برد که خودمو پیدا کنم بالاخره از این رو به اون رو شدم و تازه باید خودمو پیدا میکردم و خیلی راه داشتم که خودمو پیدا بکنم و اینم بگم وزنم خیلی کم شده بود خیلی، پیش روانپزشک که رفتم برام دو تا قرص تقویت اشتها نوشت اونا رو که مصرف کردم تونستم به وزن عادی برگردم، الان دو سال که گذشته و دیگه پیش روانپزشک نمیرم به زندگی برگشتم رفتم دانشگاه رفتم سر کار و مهمتر از اون اینکه تونستم یاد بگیرم توی اتفاقات روزمره زندگی خوشحالی رو پیدا کنم
شاید نظرم اشتباه باشه ولی اگر که درگیر افسردگی هستید و از زندگی روزمرتون افتادین و انگیزه ندارید هر کاری رو هم امتحان کردین ولی براتون نتیجه نداشت حتماً پیش روانپزشک برید.
- 💭
یکی از روانپزشک رفتنش تجربشو گفت گفتم منم بگم
مشکلی که من داشتم افسردگی شدید به همراه اختلال دو قطبی بود، البته خودم نمیدونستم که این مشکلاتو دارم حتی بهش فکر هم نمیکردم و میگفتم من هیچیم نیست و سالمم، منم بار ها خودکشی رو امتحان کردم و تفکرات خودکشی زیاد داشتم و یکی از دلایلی که میگفتم حالم خوبه و مشکلی ندارم برای داشتن اختلال دو قطبیم بود (اگر نمیدونید چطوریه: الان حالت عالیه دو دقیقه بعد حالت خراب میشه و این چرخه هی ادامه پیدا میکنه برا همین میگفتم حالم خوبه و هیچیم نیست) هر راه حلی رو که تو فضای مجازی میدیدم هم انجام میدادم تا حالم خوب شه و به زندگی برگردم، در ۲۴ ساعت من همش تفکرات خودکشی داشتم و تمام فکر و رفتارام شده بود مرگ و مردن، میرفتم باشگاه فایده نداشت من هنوزم درگیر افکار خودکشی بودم، خیلی دلم میخواست که حالم خوب بشه و به زندگی برگردم از طرفی هم دلم میخواست که بمیرم ولی جلو خودمو میگرفتم که کاری نکنم، اول رفتم پیش روانشناس و فقط گریه میکردم برام فایده ای نداشت ولش کردم، این قضیه که دارم بهتون میگم برا ۲ سال پیشه. رفتم پیش روانپزشک جلسه اول فقط گریه کردم و برام قرص نوشت گفت هفته بعد دوباره بیا، هفته بعد رفتم بازم فقط گریه کردم قرصارو برام برای یک ماه نوشت، کم کم که داشتم به یک ماه نزدیک میشدم تاثیر قرصا رو دیدم رو خودم، حالم از این رو به اون رو شده بود به زندگی برگشتم دیگه ۲۴ ساعت فکرم مرگ نبود کمتر دگیر تفکرات مرگ میشدم، برا ماه دوم رفتم پیشش و قرصا رو برام دوزشونو عوض کرد و من حالم عالی عالی شد، یک سال رفتم پیشش بعدش خودش قرصارو برام ذره ذره کم کرده کرد و دیگه قرصارو نخوردم (اینم بهتون بگم به هیچ عنوان قرصها رو یک دفعه خودتون ول نکنید)
اینجوری بگم بهتون قبل از اینکه پیش روانپزشک برم از وقتی که بیدار میشدم تا وقتی که بخوابیدم فکر من درگیر تفکرات خودکشی بود این اواخر قبل از اینکه برم پیش روانپزشک خیلی خودمو کنترل میکردم که دست به کاری نزنم چون سابقم توی انجام خودکشی زیاد بود، بعد از اینکه رفتم پیش روانپزشک به زندگی برگشتم تونستم یاد بگیرم چه جوری خوشحال باشم تونستم یاد بگیرم چه جوری از اتفاقات روزمره زندگی لذت ببرم چه جوری تو همین اتفاقات ساده روزمره خوشحال باشم، البته بگما بعد از اینکه پیش روانپزشک رفتم و حالم خوب شد خودمو گم کردم خیلی زمان برد که خودمو پیدا کنم بالاخره از این رو به اون رو شدم و تازه باید خودمو پیدا میکردم و خیلی راه داشتم که خودمو پیدا بکنم و اینم بگم وزنم خیلی کم شده بود خیلی، پیش روانپزشک که رفتم برام دو تا قرص تقویت اشتها نوشت اونا رو که مصرف کردم تونستم به وزن عادی برگردم، الان دو سال که گذشته و دیگه پیش روانپزشک نمیرم به زندگی برگشتم رفتم دانشگاه رفتم سر کار و مهمتر از اون اینکه تونستم یاد بگیرم توی اتفاقات روزمره زندگی خوشحالی رو پیدا کنم
شاید نظرم اشتباه باشه ولی اگر که درگیر افسردگی هستید و از زندگی روزمرتون افتادین و انگیزه ندارید هر کاری رو هم امتحان کردین ولی براتون نتیجه نداشت حتماً پیش روانپزشک برید.
- 💭
تجربههای درمان اختلالات روانی
0
پسند
نظرات
10 نظرتجربه تراپی رفتن
منم خواستم از تجربه تراپی رفتنم بگم: قبل از سی سالگی اینجوریه که هنوز تکلیفت با خودت مشخص نیست، هنوز حرفه و کاری که توش تخصص داری شاید پیدا نکردی و به عبارتی خیلی سردرگم هستی، برای من که اینطوری بود. با این که دوتا از دوستانم روانشناس بودن و نزدیکانم از تراپی برای حل مشکلات استفاده میکردند. اما من مقاومت داشتم در برابر تراپی رفتن و معتقد بودم که من از نظر روحی و روانی سالم هستم. اما اگه بخوام واقع بینانه به قضیه نگاه کنم یه جای به خودم اومدم دیدم اصلا چیزی خوشحالم نمیکنه، اصلا چیزی ناراحتم نمیکنه، نسبت به همه چیز بی حسم، رستوران رفتن و کادو خریدن و کافه گردی و تفریح و گردش ودورهمی هیچ حس خوبی بهم نمیده.
اونجا بود که من پذیرفتم مشکل از بیرون نیست، هرچیزی که هست در درونه منه.
قبل از عید بهمن ماه بود تراپی شروع کردم. هر هفته یک جلسه ، هزینش واسم یکم سنگین بود اما واسه منی که تقریبا ۳ برابر اون هزینه صرف گردش و تفریح میکردم چیزی نمیشد.
وقتی تصمیم گرفتم روی حال خوبم هزینه کنم اصلا مبلغ اون تراپی دیگه به چشمم نمی اومد.
برای تراپی به یک مشاور فردی مراجعه کردم.
سه چهار جلسه اول فقط من گوینده بودم و مشاور شنونده تا این که وارد پروسه درمان شدیم.
در ابتدا با تله ها و تروماهای که در کودکی به واسطه پدرو مادر و اطرافیان به ما واردشده آشنا شدم و هر جلسه یک تمرین داشتم، بعضی هاشم فقط باید تمرین پذیرش انجام میدادم. بپذیرم که مثلا پدر و مادر من همین هستند و من نمیتونم اخلاق پدر و مادرم که ۵۰ ساله همینه تغییر بدم. یا هر کسی دیگه.
این پذیرش در روند درمان خیلی بهم کمک کرد.
الان که خرداد ماه است شاید بیش از ۲۰ جلسه من مشاوره رفتم.
و هر جلسه روی یک موضوع زوم میکنیم.
اگه بخوام بگم
۱. تله ها
۲. نقش پذیری اشتباه
۳. عزت نفس
۴. اعتماد سازی
۵. دوست نداشتن خود
۶.خاطرات
۷. برخورد پدرو مادر در دوران کودکی
۸.بازتاب رفتار شما
۹. مرزبندی ها
۱۰ چهارچوب های سالم
برای من بازگشایی شد و اون قسمت ها شفا پیدا کردند.
الان من تبدیل شدم به آدم قبل تراپی و آدم بعد تراپی
از وقتی تمرکزم آوردم روی خودم و دارم کار میکنم. همه چیز یه جور دیگه است:
برخورد آدم ها_ حال خودم_ لذت بردن از تفریح و گردش_ تجربه کردن_ نگاه کردن به موضوعات و...
و این که به نظرم هر کسی سفر درون خودشو میره. یکی تو ۳۰ سالگی یکی قبل از این و یکی در ۶۰ سالگی🌱
✅امیدورام این سفر قبل از ۳۰ سالگی نصیبتون بشه. مسیرتون سبز💚
مخصوصا وقتی عصبیی و بهشون مشت میزنی و حرصتو سرشون خالی میکنی😂
احتمالا این حرفمو خوابگاهیا بیشتر درک میکنن😂
من با چت جی پی بیگانه ام