تجربه امدادگر هلالاحمر بودن :
من اواخر ۱۵ سالگیم وارد هلالاحمر شدم. اون موقع چون زیر ۱۸ سال بودیم، فقط ما رو اردوهای جهادی میبردن. وقتی ۱۸ سالم شد، دوره امدادگری رو گذروندم و گواهی گرفتم و بهعنوان امدادگر اونجا مشغول شدم؛ بهعنوان شغل دانشجویی. حقوقش برای کار پارهوقت بد نیست، ولی زیاد هم نیست؛ بستگی داره چقدر سابقه امداد و نجات داری و چند بار تونستی به داد کسی برسی.
اوایل، همه چیز برام عجیب بود. مثلا یکبار به خاطر یخبندان و لیز بودن کف اتوبان، حدود ۳۰ تا ماشین به هم برخورد کرده بودن. بهمون مأموریت دادن که هر کس حالش وخیمه رو به مرکز منتقل کنیم. رفتم بالا سر یکی از مجروحها، دیدم بندهخدا دستش کامل ۱۸۰ درجه پیچیده و برعکس شده. مچ دستش اندازه دو بند انگشت بود، ولی کف دست و انگشتاش به خاطر جمع شدن خون، مثل بادکنک ورم کرده و بنفش شده بودن. اما در کمال تعجب، طرف خیلی ریلکس کنار خیابون نشسته بود و با گوشیش حرف میزد، انگار نه انگار دستش به فنا رفته.
یکی از خاطراتی که همیشه تو ذهنم مونده اینه: توی مشهد، یکبار برف سنگینی اومده بود و چند تا خانواده گم شده بودن؛ کاملا مفقودالاثر. فقط گفتن آخرین بار ماشینشون توی فلان جاده دیده شده. یعنی باید کل اون جاده رو پیاده میرفتیم و جنگل و بیابون اطراف رو چک میکردیم، که مبادا لاشه ماشین یا آدمی پیدا کنیم.
این حس که ندونی الان اون بیچارهها زندهان یا مرده، واقعا وحشتناکه؛ نمیدونی کسی منتظر کمک هست یا نه. مخصوصا توی اون شرایط یخبندان و غیرقابل تحمل، این افکار واقعا ذهنت رو شکنجه میکنن.
فرض کن برف تا زیر زانومون بود و ما ۱۲ کیلومتر پیاده دنبال اون خانواده گشتیم. در نهایت، فقط یک نفرشون رو پیدا کردیم که متأسفانه له شده بود. گذاشتیمش توی کیسه، انداختیم روی دوش و همون راه رو برگشتیم. برای چنین مأموریتی که هم جسمت و هم روحت له میشه، در نهایت ۳۰۰ هزار تومن دادن.
در کل، این شغل بیشتر شرف و آبرو داره تا پول و مزایا.
- 💛
من اواخر ۱۵ سالگیم وارد هلالاحمر شدم. اون موقع چون زیر ۱۸ سال بودیم، فقط ما رو اردوهای جهادی میبردن. وقتی ۱۸ سالم شد، دوره امدادگری رو گذروندم و گواهی گرفتم و بهعنوان امدادگر اونجا مشغول شدم؛ بهعنوان شغل دانشجویی. حقوقش برای کار پارهوقت بد نیست، ولی زیاد هم نیست؛ بستگی داره چقدر سابقه امداد و نجات داری و چند بار تونستی به داد کسی برسی.
اوایل، همه چیز برام عجیب بود. مثلا یکبار به خاطر یخبندان و لیز بودن کف اتوبان، حدود ۳۰ تا ماشین به هم برخورد کرده بودن. بهمون مأموریت دادن که هر کس حالش وخیمه رو به مرکز منتقل کنیم. رفتم بالا سر یکی از مجروحها، دیدم بندهخدا دستش کامل ۱۸۰ درجه پیچیده و برعکس شده. مچ دستش اندازه دو بند انگشت بود، ولی کف دست و انگشتاش به خاطر جمع شدن خون، مثل بادکنک ورم کرده و بنفش شده بودن. اما در کمال تعجب، طرف خیلی ریلکس کنار خیابون نشسته بود و با گوشیش حرف میزد، انگار نه انگار دستش به فنا رفته.
یکی از خاطراتی که همیشه تو ذهنم مونده اینه: توی مشهد، یکبار برف سنگینی اومده بود و چند تا خانواده گم شده بودن؛ کاملا مفقودالاثر. فقط گفتن آخرین بار ماشینشون توی فلان جاده دیده شده. یعنی باید کل اون جاده رو پیاده میرفتیم و جنگل و بیابون اطراف رو چک میکردیم، که مبادا لاشه ماشین یا آدمی پیدا کنیم.
این حس که ندونی الان اون بیچارهها زندهان یا مرده، واقعا وحشتناکه؛ نمیدونی کسی منتظر کمک هست یا نه. مخصوصا توی اون شرایط یخبندان و غیرقابل تحمل، این افکار واقعا ذهنت رو شکنجه میکنن.
فرض کن برف تا زیر زانومون بود و ما ۱۲ کیلومتر پیاده دنبال اون خانواده گشتیم. در نهایت، فقط یک نفرشون رو پیدا کردیم که متأسفانه له شده بود. گذاشتیمش توی کیسه، انداختیم روی دوش و همون راه رو برگشتیم. برای چنین مأموریتی که هم جسمت و هم روحت له میشه، در نهایت ۳۰۰ هزار تومن دادن.
در کل، این شغل بیشتر شرف و آبرو داره تا پول و مزایا.
- 💛
تجربههای شغلی و درخواستها
0
پسند
نظرات
204 نظرهرکسی مشاوره و راهنمایی تحصیلی خواست به آیدی بنده پیام بده
بعد ماموریت هاش چطوریه اختیاریه؟ ک هرموقع بتونی بری؟
خدا همتونو حفظ کنه دمتون گرم❤️👌