تجربه ازدواج با ادم بددل مریض :
ازدواج دوممه و از روی نادونی با ی ادم بددل ازدواج کردم
من ۲۳ سالمه و لیسانس همسرم ۳۵ و دیپلم
.سنتی ازدواج کردم اما خب من و همسرم باهم حرف زدیم قبل از عقد.بهش گفتم درسم رو ادامه میدم قبول کرد.اما الان زده زیرش میگه نگفتی..تعهد نگرفتم گفتم فامیلیم نمیزنه زیرش...
الانم از رفتاراش بگم.خونواده ب شدت فضولی داره.اجازه تحصیل و اشتغال و حتی رفتن ب ی کلاس هنری نداد.مانع رفت امد با دوستام هست و نمیزاره رفت امد داشته باشم.تلفنی هم در رابطه باشم هزار گیر میده و منم پنهونی با دوستام تلفنی رابطه دارم.با اجازه اش هیچ جا حق ندارم برم.البته ک جایی بخوام برم خودش منو میبره...ی بار میخواستم برم باشگاه ثبت نام کنم گفتم میخوام برم گف مامانم باشگاه میره با اون برو و بیا گفتم میخوام تنها برم .گف نمیزارم تنها بری!
هفته ای یکبار ۴ ساعت خونه مامانم میرم بیشتر بخوام برم میگه چه خبره و دعوا میشع.هر بارم میخواد ببره سرصدا میکنه که هر وقت سراغ خونه مادرت رو میگیری بااااید سراغ مادر منم بگیری...
از خانواده شوهرم اصلا دلخوش ندارم طولانیه نمیگم.هیچ وقت بهش نمیگم من رو ببره و هر وقت خودش بگه پاشو بریم میرم.
اونقد خسته ام و شکست خوردم که حتی توان اینکه بخوام از این زندگی برم بیرون رو ندارم...امیدوارم متوجه بشین ی میگم.
- 🤔
ازدواج دوممه و از روی نادونی با ی ادم بددل ازدواج کردم
من ۲۳ سالمه و لیسانس همسرم ۳۵ و دیپلم
.سنتی ازدواج کردم اما خب من و همسرم باهم حرف زدیم قبل از عقد.بهش گفتم درسم رو ادامه میدم قبول کرد.اما الان زده زیرش میگه نگفتی..تعهد نگرفتم گفتم فامیلیم نمیزنه زیرش...
الانم از رفتاراش بگم.خونواده ب شدت فضولی داره.اجازه تحصیل و اشتغال و حتی رفتن ب ی کلاس هنری نداد.مانع رفت امد با دوستام هست و نمیزاره رفت امد داشته باشم.تلفنی هم در رابطه باشم هزار گیر میده و منم پنهونی با دوستام تلفنی رابطه دارم.با اجازه اش هیچ جا حق ندارم برم.البته ک جایی بخوام برم خودش منو میبره...ی بار میخواستم برم باشگاه ثبت نام کنم گفتم میخوام برم گف مامانم باشگاه میره با اون برو و بیا گفتم میخوام تنها برم .گف نمیزارم تنها بری!
هفته ای یکبار ۴ ساعت خونه مامانم میرم بیشتر بخوام برم میگه چه خبره و دعوا میشع.هر بارم میخواد ببره سرصدا میکنه که هر وقت سراغ خونه مادرت رو میگیری بااااید سراغ مادر منم بگیری...
از خانواده شوهرم اصلا دلخوش ندارم طولانیه نمیگم.هیچ وقت بهش نمیگم من رو ببره و هر وقت خودش بگه پاشو بریم میرم.
اونقد خسته ام و شکست خوردم که حتی توان اینکه بخوام از این زندگی برم بیرون رو ندارم...امیدوارم متوجه بشین ی میگم.
- 🤔
تجربههای ازدواج و روابط
0
پسند
نظرات
1098 نظرعقل و درک به سن نیست
اینکه بگی اون شوهرمه دشمنم نیست حتی اگه کتک بزنه زندونی کنه بد رفتاری کنه یعنی اوج حماقت
مرده اونیه که بهت حس امنیت و آرامش بده واست تکیه گاه باشه نه اینکه زندگیتو جهنم کنه
چقدر عجله
فامیل بوده که یکم شناخت داشتی
بعد شکست اول ازش درس میگرفتی میرفتی دنبال درس وکار ومستقل شدن
نه که دوباره بیافتی تو چاه عمیقتر
لااقل یک لطفی کن به خودت با حرف خاله عمه بچه دار نشو