U

کاربر ناشناس

تجربه به اشتراک گذاشته شده
September 07, 2025 at 05:50 PM
تجربه تعرض :

سلام.امکان نداره من کانال رو چک کنم و تجربه های تعرض و تجاوز رو نبینم.عمق فاجعه اونجاست که نه تنها دخترا بلکه پسر ها هم این تجربه های تلخ رو دارن.تقریبا بیش از نصف ما حداقل یک بار به صورت مستقیم یا غیر مستقیم درگیر شدیم.
من یک دانشجو پسر هستم و الانی که دارم این تجربه رو مینویسیم ۲۲ سالمه. قضیه برمیگرده به زمانی که ۱۴ سالم بود.داستان من موقع سال تحصیلی رخ داد اما درست یادم نمیاد تو کدوم فصل بودیم.اون زمان بعد از ظهر ها کلاس والیبال میرفتم.مسیرمم درست تو شلوغی ها بود.تو مسیرم بازار بود.خلاصه یک بار داشتم رد میشدم درست سر نبش خیابان یک گل فروشی بود که توش یک مرد جا افتاده حدودا سن ۳۵ تا ۴۰ سال کار میکرد.
چون زیاد از اونجا رد میشدم گاهی جلو مغازش وایمیستاد منم چون زیاد میدیمش گذری یک سری تکون میدادم.
یک بار که داشتم رد میشدم صدام زد.گفت چندتا جعبه هست بغلت میکنم رو دوشم میذارم بیارشون پایین (تو مغازش یک حفره داشت که پله نداشت باید نردبون میذاشتی).منم گفتم اوکی.منو بغل کرد رفتم آوردم پایین براش.گفت مرسی منم رفتم.دو روز بعد که مجددا داشتم رد میشدم دوباره صدام زد.این بار گفت بیا همون جعبه ها رو بغلت میکنم ببر بالا.جعبه ها اصلا جابه جا نشده بودن.گفتم اوکی.این بار که من و بغل کرد حس کردم دستش روی باسنمه ولی چون با دستش منو نگه داشته بود شک نکردم گفتم شاید واسه این که راحت تر منو نگه داره گذاشته.
خلاصه‌ ما رفتیم بالا و اون دوتا جعبه رو گذاشتیم سر جاش.این بار منو ول نکرد و همونطوری به صورت برعکس نگهم داشت.دیدم داره خودشو میماله به باسنم.همونجا شستم خبردار شد مرتیکه مریضه.تا از موقع که به خودم اومدم دیدم میگه شلوارتو در میاری؟! منم نامردی نکردم صدام رو بردم بالا گفتم نه!!! یادمه ۴ بار بلند نه گفتم.دید تا صدام رو بردم بالا ولم کرد.منم سریع پریدم بیرون (ساکمو روی صندلی مغازش جا گذاشتم).
خلاصش کنم.اون روز نرفتم سر کلاس.سریع برگشتم خونه و قضیه رو برای مادرم تعریف کردم و اون هم به پدرم گفت. با پدرم همون روز رفتیم لوکیشن مغازه رو نشونش دادم.
گفت کاریت نباشه‌‌.پدرم یک دوست وکیل داشت.ازش راهنمایی گرفتیم و ماجرا رو برای اون هم تعریف کردم.
صاحب مغازه یکی دیگه بود اون مرتیکه هم شاگردش بود.با صاحب مغازه صحبت کردیم گفت کاریتون نباشه.من میکشونمش مغازه شما هم بیاین.
دمش گرم صاحب مغازهه.خیلی آدم خوبی بود.
اینم بگم که اون مرتیکه مجرد بود و تنها با مادرش زندگی میکرد.
روز بعدش طرف رو تو مغازه گیر آوردیم جالبه صاحب مغازه هم زنش رو آورده بود. بعدش دیگه من نفهمیدم چی شد منو گفتن بیرون مغازه واستا.
خلاصه اینکه دیگه ماجرا تموم شد.
از خودم بابت کاری که کردم راضی بودم و هیچ وقت دیگه عذاب وجدان نداشتم.
اینو گفتم که بهتون بگم با پدر و مادرتون رفیق باشین.
اگه مواجه شدین با این قضایا حتماً خانوادتون رو درجریان بذارین‌.اگه بچه دار هم شدین با بچتون یک طور رفتار کنین که شما رو رفیقش بدونه.سرزنشش نکنین.
امیدوارم به درد کسی بخوره..
- 🫂
تجربه‌های مشترک
1 پسند

نظرات

237 نظر
A
ناشناس
September 07, 2025 at 09:18 PM
اولین باره میبینم کسی اینجوری جلوش وایساده و با یکی حرف زده
دمت گرم!🤌🏼👏🏼
0 پسند
A
ناشناس
September 07, 2025 at 09:17 PM
افرین بهترین پایانی که میتونست داشته باشه
0 پسند
A
ناشناس
September 07, 2025 at 09:16 PM
افرین بهت👍👍👍👍
0 پسند
O
OFF355
September 07, 2025 at 09:10 PM
کار خوبی کردین که به خانواده اطلاع دادین کاری که اکثرا پنهانش می کنن و تمام عمر کابوسش رو می بینن
0 پسند
S
susan1983110
September 07, 2025 at 09:03 PM
برات خوشحالم که تونستی فریاد بزنی و این قدر با مامانت رفیق بودی که بهش بگی
نکته غم انگیز ماجرا اینه که خیلی ها بخصوص دخترا به خاطر آبرو واین چرت و پرتا سکوت میکنن و تو اون موقعیت حتی توانایی فریاد زدن ندارن. لعنت به هرچی آدم مریضه
0 پسند
A
ناشناس
September 07, 2025 at 08:54 PM
دمت گرم تو چه پدر خوبی میشی 🫠❤️
0 پسند
S
SIGNAL22000
September 07, 2025 at 08:46 PM
دمت گرم.بازم خیلی حرفه جسارت کردی به خانوادت گفتی.
امیدوارم واسه هیچکس چه دختر و چه پسر این اتفاق نیوفته.
0 پسند
A
ناشناس
September 07, 2025 at 08:41 PM
خوشحالم تهش درست تموم شد👌
0 پسند
A
ناشناس
September 07, 2025 at 08:37 PM
ذات نر...
0 پسند
A
ناشناس
September 07, 2025 at 08:21 PM
دوست من محکم باش توکل کن وب خانواده بگو شاید یک ماه دوماه تلخی باشه تو خانواده ولی چون خانواده هس زود ناراحتی تموم میشه ولی غربیه براش مهم نیس اگر مهم بودتهدید یا داستان سازی برات نمیکرد که بخواهی ی عمرباترس زندگی کنی
اگر توخونه نتونی بگی توبیرون هزارتا بهت میفهمونن
0 پسند

ثبت نظر شما