U

کاربر ناشناس

تجربه به اشتراک گذاشته شده
November 18, 2025 at 10:06 AM
تجربه تعرض :

سلام وقت همگی بخیر امیدوارم خوب باشید
من پسر هستم و ۲۲ سالمه
راستش امروز یه اتفاق خیلی بد برام افتاد و فقط خواستم همگی چه پسرا چه دخترا حواسشون بیشتر جمع باشه
من امروز داشتم از جایی برمیگشتم و نزدیک خونمون بودم یه اقایی صدام کرد که سن کمی هم نداشت و ازم خواهشی کرد کاری رو براش انجام بدم منم به احترام سنش انجام دادم بعدش اومد دعام کرد و تشکر ازم کرد
اما یکهو دیدم نزدیکم شد اینجا واقعا حس عجیبی گرفتم دستمو گرفت و گفت طبع بدنت سرده فلان چیزو نباید بخوریو و این جور حرفا بعدش دیدم دست یهو گذاشتم روی قسمت آل‌ت تناس‌لیم از روی شلوار من در جا خشکم زده بود و نمیدونستم چیکار کنم حتی خجالت میکشم الان اینارو به زبون بیارم چون حتی الانم بهش فکر میکنم باورم نمیشه امروز عصر این اتفاقا برام افتاد و حس میکنم یه خیاله بدنم روی حالت فریز رفته بود و نتونستم هیچ کاری کنم
بعدش دیدم یهو دستشو گذاشت رو شکمم و و بعد دستشو کشید داخل شلوارم که آلت‌مو بگیره
من یهو به خودم اومدم دستشو انداختم بیرون
من قبلا هم وقتی بچه بودم تقریبا توی همچین موقعیتی بودم
اما نه این که بخواد اینطور کسی آزار جنسی روم انجام بده
هر چند داخل بچگی هم شانس آوردم که اون فرد نتونست کاری کنه..
فقط میخوام بگم من حالم از خودم بهم میخوره و تعجب میکنم چه اتفاقی افتاد که بدنم انگار رفت روی حالت فریز و بقا و نمیتونم الانم چیزیو هضم بکنم
میخوام بگم دختر و پسر نداره
جامعه خیلی خرابه
التماس میکنم مراقب خودتون باشید..
ببخشید طولانی شد امیدوارم همیشه همتون صحیح و سلامت و دور از بدی ها باشید❤️.
-
تجربه‌های مشترک
0 پسند

نظرات

813 نظر
A
ناشناس
November 18, 2025 at 12:22 PM
😂🤷🏼‍♀️اها
0 پسند
A
ناشناس
November 18, 2025 at 12:22 PM
نه طرف ازش یک کمکی خواسته انجام داده بعد تشکر کرده طرف و....
0 پسند
A
ناشناس
November 18, 2025 at 12:22 PM
فاعل کسه که میکنه
0 پسند
A
ناشناس
November 18, 2025 at 12:22 PM
پاقدم شماست شاید 😂🫠
0 پسند
A
ناشناس
November 18, 2025 at 12:22 PM
یادمه سوار دوچرخه شدم برم لاستیکشو باد کنم .فرداش صبح زود قرار بود با گروه بریم دوچرخه سواری ،تازه غروب شده بود رفتم سر کوچه یه آپاراتی و لاستیکشو باد کردم سوار شدم که برگردم یه موتوری افتاد دنبالم . فقط زر زر میکرد مرتیکه احمق درست سایه به سایه م میومد . قلبم رو هزار بود مغزمم قفل کرده بود فقط پا میزدم وارد کوچه خودمون که شدم از دور دیدم شوهرم در پارکینگه و ماشینو میذاره داخل . سریع خودمو رسوندم کنارش . موتوری از ده قدمی مون دور زد برگشت . خداروشکر شوهرم در خونه بود . داشتم سکته میکردم .
به شوهرم گفتم اونم گفت این مپقع بری معلومه میان دنبالت🫤 بعدا اینقد با خودم این اتفاق رو مرور کردم و به خودم میگفتم چرا هیچ کار دیگه ای نکردم چرا فقط فرار کردم کاش حداق جیغ میزدم یا یه مغازه ای نگه میداشتم و میگفتم مزاحم دارم . ولی انگار واقعا تو این موقعیت ذهن آدم قفل میکنه برا همین خوب میفهمم که این آقا چی میگه.
0 پسند
A
ناشناس
November 18, 2025 at 12:22 PM
موافقم
ولی هر طرز فکری که ما داشته باشیم همونو روی بچهامون پیاده میکنیم مثل همین آقا که با درک نکردن وضعیتش شروع کرد به قضاوت کردن و در آخر فهمید که اشتباه کرد و این یه پوئن مثبته
نظر من اینه از اول باید جوری باشیم و زندگی کنیم که نه مرد و زن ستیز باشیم
0 پسند
A
ناشناس
November 18, 2025 at 12:22 PM
احتمالا مورد داره لابد
0 پسند
A
ناشناس
November 18, 2025 at 12:22 PM
طرف ازش میخواسته که ایشون اونو ...
0 پسند
A
ناشناس
November 18, 2025 at 12:21 PM
گفتم شاید بدونید

نمیدونستم که نمیدونید وگرنه نمیپرسیدم
0 پسند
A
ناشناس
November 18, 2025 at 12:21 PM
چرا تجربه درخواستی منو نمبزاری تو گروه؟؟
0 پسند

ثبت نظر شما