تجربه ی آموزش دادن فرزندان برای جلوگیری از تعرض :
سلام من یه مادرم ودو فرزند پسردارم
از وقتی پسرم چهار پنج ساله شد و میدونستم ممکنه جدا از من باشه براش همه چیز و توضیح دادم که کسی نباید اندام خصوصیش و ببینه ولمس کنه .و اون زمان چون خیلی کوچیک تر بود بخاطر اینکه چیزی از من پنهون نکنه به دروغ میگفتم من حس ششم دارم و اگر اتفاقی بیفته و به من نگی من میفهممم نه من همه مادرا اینجورین
به همین خاطر راحت همه چیز و میگفت و حتی الان که سیزده سالشه راحت همه چیز و بی پرده بهم میگه چون میدونه که من همه جوره کنارشم. مثلا سال پیش از طرف پسر عموش خواسته مورد تعرض قرار بگیره که اینم گفته میرم به مامانم میگم و طرف به غلط کردن افتاده بود و تا الان پنج مورد و بهم اطلاع داده (از پیرمرد اشنای هفتاد ساله تا پسر مذهبی نمای فامیل )بنا به گفته خیلی از شما عزیزان که در کامنتای قبلی گفتید واقعا به هیچکس اعتماد نکنید.
- 💚
سلام من یه مادرم ودو فرزند پسردارم
از وقتی پسرم چهار پنج ساله شد و میدونستم ممکنه جدا از من باشه براش همه چیز و توضیح دادم که کسی نباید اندام خصوصیش و ببینه ولمس کنه .و اون زمان چون خیلی کوچیک تر بود بخاطر اینکه چیزی از من پنهون نکنه به دروغ میگفتم من حس ششم دارم و اگر اتفاقی بیفته و به من نگی من میفهممم نه من همه مادرا اینجورین
به همین خاطر راحت همه چیز و میگفت و حتی الان که سیزده سالشه راحت همه چیز و بی پرده بهم میگه چون میدونه که من همه جوره کنارشم. مثلا سال پیش از طرف پسر عموش خواسته مورد تعرض قرار بگیره که اینم گفته میرم به مامانم میگم و طرف به غلط کردن افتاده بود و تا الان پنج مورد و بهم اطلاع داده (از پیرمرد اشنای هفتاد ساله تا پسر مذهبی نمای فامیل )بنا به گفته خیلی از شما عزیزان که در کامنتای قبلی گفتید واقعا به هیچکس اعتماد نکنید.
- 💚
تجربههای مشترک
0
پسند
نظرات
314 نظراصلا سفرشون برکت داره همیشه پر هر ساعت که بری هر فصل که بری
خصوصا پدر بزرگ مادر بزرگا😍😍😍😍
با دخترم رفتیم داخل بهش گفتم برو ببین چی میخوای انتخاب کن برات بخرم
حواسمم به پسرم بود
دیدم گریه میکنه رفتم شیشه شیرشو بهش بدم
یعنی به دقیقه نکشید
برگشتم توی مغازه دیدم فروشنده مغازه که یه پیرمرد ۷۰ ساله بود اومده کنار دخترم و داره دست میکشه به موهاش و بازوهاش
بقدری عصبانی شدم که حد نداشت دست دخترمو گرفتم کشیدمش کنار و گفتم بیشعور روانی اخه توی مریض بجای مغازه زدن باید بری خودتو درمان کنی..بعدم اومدم بیرون
پررو برگشت گفت لباس پوشیده تن بچت کن خانم..
اومدم بیرون دوتا خانم با دوسه تا بچه میخواستن برن داخل منم با صدای بلند گفتم نرین داخل این مغازه این آدم مریضه دست میزنه به بچه هاتون
بعدم رفتم به دوتا مغازه های چپ و راستش گفتم حواستون به این پیرمرد باشه بچه میره داخل مغازه مواظب باشین بلایی سرشون نیاره ...
پیرمرده عصبانی شده بود فقط میخواست بزنه منو😡😡😡
نمیدونم چی میخورن اینا
چه مرگشون شده
اخه بچه پنج ساله 😢😢😢
کاش میگفتی بعدش چی شد و چکار کردی با اون کثافتااا