تجربه زندگی با خانواده سختگیر :
من یه دختر ۲۳ سالم که به زور بابام پنج ساله چادر سر میکنم اگه سر نکنم کتکم میزنه
خواستم بگم رفتار مردم چه جوریه با دخترای چادری
تو این پنج سال من حتی یه دونه دوستم نداشتم هیچکس محل نمیذاشت بهم حتی جواب سلامم نمیدادن دوستای دوران مدرسم با هم میرفتن کافه به من نمیگفتن قبلا با پسرعمم میرفتیم باشگاه من میرفتم بدنسازی اون میرفت فوتبال مسیرمون یکی بود باهم میرفتیم اونم وقتی من چادر پوشیدم بهم گفت دیگه نمیخاد من باهاش برم کلا ارتباطشو باهام قطع کرد گفت دوست ندارم با چادر کنارم قدم بزنی
تو فامیلم دخترا اصلا نمیومدن پیشم بشینن باهام حرف بزنن
بعد تا بحث سیاسی میشد میگفتن حرف نزنید این عرزشیه درحالی که من اصلا چیزی نمیگفتم
پسرایی که قبلا منو میخواستن بعد که دیدن چادری شدم دیگه حتی نگاهمم نمیکردن
خلاصه اعتماد به نفسم فوق العاده اومده بود پایین افسرده شده بودم تا مرز خودکشی رفتم
الان که میرم دانشگاه تو خونه جلو بابام با چادر خارج میشم به سر کوچه میرسم چادرمو در میارم موهامم چتری خوشگل زدم قشنگ میریزم بیرون
کل بچه های دانشگاه باهام دوستن واسه یه لحظه حرف زدن باهام سر و دست میشکونن بعد با بچه ها دور از چشم بابام میریم کافه کلی خوش میگذرونیم کلی پسر بهم پیشنهاد دادن اعتماد به نفسم قشنگ اومده بالا و فهمیدم تا الان تو چه جهنمی زندگی میکردم و الان بهتر شدم.
- ❣️
من یه دختر ۲۳ سالم که به زور بابام پنج ساله چادر سر میکنم اگه سر نکنم کتکم میزنه
خواستم بگم رفتار مردم چه جوریه با دخترای چادری
تو این پنج سال من حتی یه دونه دوستم نداشتم هیچکس محل نمیذاشت بهم حتی جواب سلامم نمیدادن دوستای دوران مدرسم با هم میرفتن کافه به من نمیگفتن قبلا با پسرعمم میرفتیم باشگاه من میرفتم بدنسازی اون میرفت فوتبال مسیرمون یکی بود باهم میرفتیم اونم وقتی من چادر پوشیدم بهم گفت دیگه نمیخاد من باهاش برم کلا ارتباطشو باهام قطع کرد گفت دوست ندارم با چادر کنارم قدم بزنی
تو فامیلم دخترا اصلا نمیومدن پیشم بشینن باهام حرف بزنن
بعد تا بحث سیاسی میشد میگفتن حرف نزنید این عرزشیه درحالی که من اصلا چیزی نمیگفتم
پسرایی که قبلا منو میخواستن بعد که دیدن چادری شدم دیگه حتی نگاهمم نمیکردن
خلاصه اعتماد به نفسم فوق العاده اومده بود پایین افسرده شده بودم تا مرز خودکشی رفتم
الان که میرم دانشگاه تو خونه جلو بابام با چادر خارج میشم به سر کوچه میرسم چادرمو در میارم موهامم چتری خوشگل زدم قشنگ میریزم بیرون
کل بچه های دانشگاه باهام دوستن واسه یه لحظه حرف زدن باهام سر و دست میشکونن بعد با بچه ها دور از چشم بابام میریم کافه کلی خوش میگذرونیم کلی پسر بهم پیشنهاد دادن اعتماد به نفسم قشنگ اومده بالا و فهمیدم تا الان تو چه جهنمی زندگی میکردم و الان بهتر شدم.
- ❣️
تجربههای مشترک
0
پسند
نظرات
2155 نظربااینکه چادری خالص نیستم و گاهی مانتوییم، اما اون موقع هایی که چادر میپوشم واقعا بهم احترام بیشتری میذارن
مگه به اختیار خودش بوده که بخاد سر کنه یا سر نکنه
هرچند نوشته دور از چشم باباش چادرشو در میاره این ینی هنوزم به زور چادر سرشه
شما وقتی یه غذاییو دوست نداشته باشین هر روز بهتون اون غذارو بدن شاکی نمیشین؟
بنظرم حرف رفیق نبوده خودشم از اول راضی نبوده برای همین کم کم نظرات بقیه روش تاثیر گذاشته
و اینکه تصمیم گرفتن واسه زندگی انقدرام آسون نیست مخصوصا تو این زمونه که هزار جور قتل اتفاق میوفته چه بسا پدرایی که بخاطر اینجور چیزا سر دخترشونو بریدن
تقریبا هیچ راه فراری از دست پدر سختگیر وجود نداره مگر اینکه ازدواج کنه که خب اونم مشخص نیست انتخاب درستی باشه یا نه
الان دیگ نمیپوشم عقایدم عوض شده ، ولی در هر صورت ربطی ب پدر و مادر یا هرکی دیگ نداره
بخدا که دخترام انسانن حق انتخاب دارن
شان خودتو پایین نیار
درخت بی ریشه نباش با هر بادی همه جا بری
درسته پدرت کارش درست نیست که به اجبار پوششتو تغییر میده
ولی آیا کار توهم درست؟ 🙂
یه روز بد ضربشو میخوری خواهر قشنگم به خودت بیا
اون کسایی که کیف میکنی دورتن با یکی خوشگل تر میرن چون معیارشون ظاهرت بوده نه باطنت🌸