تجربه خیانت :
من ۲۴ سالمه
سه سال با همسرم دوست بودیم و بعد ازدواج کردیم
اوایل زندگیمون همهچی معمولی بود
نه عالی بود نه بد بود ،عادی بود راضی بودم
چرخ خونه میچرخید، دعوا داشتیم، خنده داشتیم
همه چیز عادی
تقریباً یک سال بعد ازدواجمون بود که رفتارشو دیدم کم کم عوض شد
پیاماش بیشتر شد، بیرونرفتنهاش طولانیتر شد شبا دیرتر میومد
گوشی که قبلاً راحت جلو من بود دیگه جلو من نمیذاشت
رمزمشم عوض کرد
گوشی ای که تو اون س سال دوستی همیشه دستم بود همیشه رمزشو میدونستم
اولش خودمو گول زدم گفتم خستهست فشار کاریه ولی خودم میدونستم قضیه این نیست
چیزی هم نپرسیدم چون همیشه از بحث فرار میکرد
یه شب دیر اومد یه مدل بوی عطر از لباسش میاومد که ما خونه خودمون نداشتیم و من و خودش تاحالا از اون عطر نزده بودیم
پرسیدم کجا بودی؟
گفت خونه یکی از بچه ها بودیم بعد از کار رفتیم پی اس زدیم
چیزی نگفتم چون میدونستم اگر بحث باز کنم انقد داد میزنه که پشیمون بشم از حرف زدن
دو هفته بعد وقتی خواب بود گوشیش زنگ خورد اسم یکی دوستاش افتاد ولی کنارش نوشته بود 2 ،جواب دادم ولی حرف نزدم دیدم صدای یه دختره که میگه الو الو؟؟
هیچی نگفتم فقط نگهش داشتم جلوی صورتم و نگاهش کردم
صبح که بیدار شد خودش دید تماسو جواب دادم چیزی نگفت
منم چیزی نگفتم :)
ولی از همون روز فهمیدم که دیگه رابطه ی احساسی ای نداریم و همه چی تموم شده
یکی دو ماه بعد، یه پیام نصفهنیمه از همون اسمی که سیو کرده بود و کنارش نوشته بود 2 دیدم رو گوشیش ،نوشته بود عشقم رسیدی؟
دیگه همون کافی بود
صداش کردم گفتم اگه با یکی در ارتباطی، بهم بگو من بچه نیستم ،بدون بحث خودم میکشم کنار ،فقط بگو ،نذار عمرم بیشتر از این پای تو حرومشه
اول زد زیرش بعد گفت چند وقتیه فقط پیام میدیم چیز خاصی نیست
هیچوقت نگفت رابطه بوده یا نه
هیچوقت هم قبول نکرد کامل
کاری هم نکرد که من بمونم یا برم
نه عذرخواهی کرد
نه توضیح درست حسابی داد
نه تلاشی واسه درست کردن کرد
انگار براش مهم نبود چی میشه
من همون شب جمع کردم رفتم خونهٔ مادرم
نزدیک دو ماه خبری ازش نشد
نه پیام داد نه زنگ زد نه اومد دنبالم :)
بعد دوماه پیام داد اگه خواستی برگرد بیا حرف بزنیم ،منم برنگشتم و برنمیگردم و درخواست طلاق دادم
این شد پایان زندگی ای که با عشق ساخته بودیم :)
- 💔
من ۲۴ سالمه
سه سال با همسرم دوست بودیم و بعد ازدواج کردیم
اوایل زندگیمون همهچی معمولی بود
نه عالی بود نه بد بود ،عادی بود راضی بودم
چرخ خونه میچرخید، دعوا داشتیم، خنده داشتیم
همه چیز عادی
تقریباً یک سال بعد ازدواجمون بود که رفتارشو دیدم کم کم عوض شد
پیاماش بیشتر شد، بیرونرفتنهاش طولانیتر شد شبا دیرتر میومد
گوشی که قبلاً راحت جلو من بود دیگه جلو من نمیذاشت
رمزمشم عوض کرد
گوشی ای که تو اون س سال دوستی همیشه دستم بود همیشه رمزشو میدونستم
اولش خودمو گول زدم گفتم خستهست فشار کاریه ولی خودم میدونستم قضیه این نیست
چیزی هم نپرسیدم چون همیشه از بحث فرار میکرد
یه شب دیر اومد یه مدل بوی عطر از لباسش میاومد که ما خونه خودمون نداشتیم و من و خودش تاحالا از اون عطر نزده بودیم
پرسیدم کجا بودی؟
گفت خونه یکی از بچه ها بودیم بعد از کار رفتیم پی اس زدیم
چیزی نگفتم چون میدونستم اگر بحث باز کنم انقد داد میزنه که پشیمون بشم از حرف زدن
دو هفته بعد وقتی خواب بود گوشیش زنگ خورد اسم یکی دوستاش افتاد ولی کنارش نوشته بود 2 ،جواب دادم ولی حرف نزدم دیدم صدای یه دختره که میگه الو الو؟؟
هیچی نگفتم فقط نگهش داشتم جلوی صورتم و نگاهش کردم
صبح که بیدار شد خودش دید تماسو جواب دادم چیزی نگفت
منم چیزی نگفتم :)
ولی از همون روز فهمیدم که دیگه رابطه ی احساسی ای نداریم و همه چی تموم شده
یکی دو ماه بعد، یه پیام نصفهنیمه از همون اسمی که سیو کرده بود و کنارش نوشته بود 2 دیدم رو گوشیش ،نوشته بود عشقم رسیدی؟
دیگه همون کافی بود
صداش کردم گفتم اگه با یکی در ارتباطی، بهم بگو من بچه نیستم ،بدون بحث خودم میکشم کنار ،فقط بگو ،نذار عمرم بیشتر از این پای تو حرومشه
اول زد زیرش بعد گفت چند وقتیه فقط پیام میدیم چیز خاصی نیست
هیچوقت نگفت رابطه بوده یا نه
هیچوقت هم قبول نکرد کامل
کاری هم نکرد که من بمونم یا برم
نه عذرخواهی کرد
نه توضیح درست حسابی داد
نه تلاشی واسه درست کردن کرد
انگار براش مهم نبود چی میشه
من همون شب جمع کردم رفتم خونهٔ مادرم
نزدیک دو ماه خبری ازش نشد
نه پیام داد نه زنگ زد نه اومد دنبالم :)
بعد دوماه پیام داد اگه خواستی برگرد بیا حرف بزنیم ،منم برنگشتم و برنمیگردم و درخواست طلاق دادم
این شد پایان زندگی ای که با عشق ساخته بودیم :)
- 💔
تجربههای ازدواج و روابط
0
پسند
نظرات
1230 نظرمن نه تنها ژنتیک و پاس کردم بلکه نمره ۲۰ ام گرفتم و همچنین علوم اجتماعی روانشناسی عمومی روانشناسی مادر و کودک و اختلالات جنسی و هر آن چیزی که برای تنظیم خانواده و جامعه ی مامایی هست رو بلدم و شما جناب آقای نا محترم در مقامی نیستید که بخواید خطاب به من همچین حرفایی رو بزنید
بالاخره انگل شناسی پاس کردم خوب میدونم آدمایی مثل تو چه انگلین !
در ضمن ازدواج نکردم که میگی امثال شماها ازدواج کردن ۶ تا ۶ تا زاییدن
بعدشم بحث در مورد وفاداری بود چه ربطی به مامایی و ۶ تا ۶ تا زاییدن داشت
نمیدونی چی بگی چرا چیزای نامربوط و تداخل میدی
گفتم وفاداری انتخابی نیست ینی توی جنابعالی توی یه رابطه نباید انتخاب کنی که بگی من وفاداریو انتخاب میکنم ابن باید ذاتی تو اون رابطه باشه باید بای دیفالت اون رابطه باشه چرا که اگه نباشه اسمش رابطه نیست !
و در آخر باید بگم که رنگ رخساره خبر میدهد از سر درون
اینکه این همه به خاطر داشتن وفاداری فشار میخورید مشخصه چجور آدمی هستید
راحت باش
انقدر برای خودنمایی کردن زور نزن!
حرف حساب بزن، جواب حساب بگیری
کافر همه را به کیش خود پندارد.
یا لب اتوبان نشستی ویس میگیری😂😂😂