تجربه از دست دادن مادر :
من همون دختریم که چند تا پیام قبل تجربه برای از دست دادن مادر گذاشته بودم
یک سری ابهامات پیش اومده بود و کلی حرف های جنسیتی که اومدم روشنش کنم
من هیچ مشکلی با کمک به کار های خونه نداشتم اصلا ولی خانواده به چشم وظیفه نگاه میکردن حتی هنوز هم همینطوره
یک ذره حتی زحمت کمک نمیدن با اینکه من واقعا خسته میشم گاهی اوقات
بعضیا درمورد روانشناس گفتن
همونطور که گفتم محدویت زیادی داشتم و دارم و متاسفانه کسی به روانشناس تو خانواده ما اعتقاد نداره و من نمیتونم یواشکی برم
وقتی 14 سالم بود یکی از مرد های همون فامیل که اتفاقا اسرار داشتن به کار کردن بنده هم خودشون هم خانمشون
مورد تجاوز قرار گرفتم از شوهرشون و وقتی با چشمان گریون برگشتم تنها چیزی که پدر بنده گفتن این بود که شوخی کرده و تو جدی گرفتی
من دلایل زیادی برای رفتن دارم اما متاسفانه محدودیت..
و خیلی هاتون درمورد فامیل گفتین
نه دوستان نه عمه نه خاله هیچکی به داد ما نمیرسید
و از اون طرف فقط تو سر بابام درمورد زن گرفتن صحبت میکردن ولی بابام فراموش نمیکنه و قبول نمیکنه
و حتی دنبال شوهر برای خودمم بودن
و اینکه بنده سه سال هم سرکار میرفتم تایم کاری زیاد
به همراه مدرسه صبح
و باز هم توقعات فراوان برای کار کردن من بود
بعضی ها هم درمورد وضعیت الان کنجکاو بودید که باید بگم خداراشکر بهتر کنار اومدم
از اونطرف یه پارتنر یک ساله دارم که خداراشکر بشدت هوامو داره و برای بدست آوردن اعتماد بنده بشدت تلاش کرد چون بعد این همه اتفاق منه دختر تنها مرد ستیز شده بودم
همچنین ورزش و چند تا تفریح پیدا کردم تا بتونم بیشتر کنار بیام
و درمورد تست ژنتیک هم یه آقایی گفتن اون هم پیگیر هستیم
با تشکر.
- 🫂
من همون دختریم که چند تا پیام قبل تجربه برای از دست دادن مادر گذاشته بودم
یک سری ابهامات پیش اومده بود و کلی حرف های جنسیتی که اومدم روشنش کنم
من هیچ مشکلی با کمک به کار های خونه نداشتم اصلا ولی خانواده به چشم وظیفه نگاه میکردن حتی هنوز هم همینطوره
یک ذره حتی زحمت کمک نمیدن با اینکه من واقعا خسته میشم گاهی اوقات
بعضیا درمورد روانشناس گفتن
همونطور که گفتم محدویت زیادی داشتم و دارم و متاسفانه کسی به روانشناس تو خانواده ما اعتقاد نداره و من نمیتونم یواشکی برم
وقتی 14 سالم بود یکی از مرد های همون فامیل که اتفاقا اسرار داشتن به کار کردن بنده هم خودشون هم خانمشون
مورد تجاوز قرار گرفتم از شوهرشون و وقتی با چشمان گریون برگشتم تنها چیزی که پدر بنده گفتن این بود که شوخی کرده و تو جدی گرفتی
من دلایل زیادی برای رفتن دارم اما متاسفانه محدودیت..
و خیلی هاتون درمورد فامیل گفتین
نه دوستان نه عمه نه خاله هیچکی به داد ما نمیرسید
و از اون طرف فقط تو سر بابام درمورد زن گرفتن صحبت میکردن ولی بابام فراموش نمیکنه و قبول نمیکنه
و حتی دنبال شوهر برای خودمم بودن
و اینکه بنده سه سال هم سرکار میرفتم تایم کاری زیاد
به همراه مدرسه صبح
و باز هم توقعات فراوان برای کار کردن من بود
بعضی ها هم درمورد وضعیت الان کنجکاو بودید که باید بگم خداراشکر بهتر کنار اومدم
از اونطرف یه پارتنر یک ساله دارم که خداراشکر بشدت هوامو داره و برای بدست آوردن اعتماد بنده بشدت تلاش کرد چون بعد این همه اتفاق منه دختر تنها مرد ستیز شده بودم
همچنین ورزش و چند تا تفریح پیدا کردم تا بتونم بیشتر کنار بیام
و درمورد تست ژنتیک هم یه آقایی گفتن اون هم پیگیر هستیم
با تشکر.
- 🫂
تجربههای ازدواج و روابط
0
پسند
نظرات
383 نظرکلی اتفاق بد واسم افتاد و پناه م نبود ..
واقعاا شرمنده
شابد ابمان قوی ندارید
صبرهم خودش لازم