تجربه زندگی با خانواده سمی :
سلام دوستان
من دخترم و سنم بین ۲۰ تا ۳۰ عه
به قول خانوادم بعضی از هم سنای من تشکیل خانواده دادن و دارن یه زندگی رو میچرخونن و حتی بچه دارن
حدود ۳ سالی میشه ک با برادر بزرگترم مشکل شدید پیدا کردم
حدود ۲ سالی میشه که باهم حرف نمیزنیم البته اون خونه ش جداست
طی این چند سال خیلی چالش ها بین منو خانوادم (هم پدر و بیشتر مادر و برادر) سر این قضیه ایجاد شد.
حدود یه ماهه که برای مامانم داشتم یه کادویی رو درست میکردم با زحمت فراوان که روز مادر بهش بدم
دو روز پیش پسر عزیز کرده شون برگشت خونه و با اونا اشتی کرد و من فقط سلام و خداحافظی کردم
مامانم باهام دعوا و بحث که چرا تحویلش نگرفتی
درحالی که چیزی بین ما درست نشده
و از وخامت اوضاع اینو بگم که یه مدتی به خاطر تحصیل مجبور بودم به خاطر مسافت تو خونه اون زندگی کنم البته با مامانم
چه قدر یه ادم میتونه بی رحم باشه که خواهرشو ناموسشو از خونه بندازه بیرون حتی اگه دلیل محکمه پسندی داشته باشه ولی در واقع دلیلش این بود که اون تایمی که بهم زنگ زد گوشیم خاموش بود. چجوری با همچین ادمی که یه عمر زجرم داده دلم صاف شه
تا الان دلم خوش بود که پدر و مادرم طرف منن
ولی مثل اینکه اونی که یه مدت دور بوده و الان برگشته هرچند خودش مقصره الان اون عزیزه
فقط دلم برای خودم و احساسات مچاله شده خودم میسوزه که چطور یک ماه تمام از استراحتم زدم برای درست کردن اون هدیه ای که میخواستم مامانمو باهاش سورپرایز کنم
شما ها میگید من چی کنم ؟
برادرم خونه داره که اونم خودش تنهایی نخریده ولی باز یه جایی رو داره که بره توش
من حتی اونم ندارم که بخوام بهش پناه ببرم.
- 😞
سلام دوستان
من دخترم و سنم بین ۲۰ تا ۳۰ عه
به قول خانوادم بعضی از هم سنای من تشکیل خانواده دادن و دارن یه زندگی رو میچرخونن و حتی بچه دارن
حدود ۳ سالی میشه ک با برادر بزرگترم مشکل شدید پیدا کردم
حدود ۲ سالی میشه که باهم حرف نمیزنیم البته اون خونه ش جداست
طی این چند سال خیلی چالش ها بین منو خانوادم (هم پدر و بیشتر مادر و برادر) سر این قضیه ایجاد شد.
حدود یه ماهه که برای مامانم داشتم یه کادویی رو درست میکردم با زحمت فراوان که روز مادر بهش بدم
دو روز پیش پسر عزیز کرده شون برگشت خونه و با اونا اشتی کرد و من فقط سلام و خداحافظی کردم
مامانم باهام دعوا و بحث که چرا تحویلش نگرفتی
درحالی که چیزی بین ما درست نشده
و از وخامت اوضاع اینو بگم که یه مدتی به خاطر تحصیل مجبور بودم به خاطر مسافت تو خونه اون زندگی کنم البته با مامانم
چه قدر یه ادم میتونه بی رحم باشه که خواهرشو ناموسشو از خونه بندازه بیرون حتی اگه دلیل محکمه پسندی داشته باشه ولی در واقع دلیلش این بود که اون تایمی که بهم زنگ زد گوشیم خاموش بود. چجوری با همچین ادمی که یه عمر زجرم داده دلم صاف شه
تا الان دلم خوش بود که پدر و مادرم طرف منن
ولی مثل اینکه اونی که یه مدت دور بوده و الان برگشته هرچند خودش مقصره الان اون عزیزه
فقط دلم برای خودم و احساسات مچاله شده خودم میسوزه که چطور یک ماه تمام از استراحتم زدم برای درست کردن اون هدیه ای که میخواستم مامانمو باهاش سورپرایز کنم
شما ها میگید من چی کنم ؟
برادرم خونه داره که اونم خودش تنهایی نخریده ولی باز یه جایی رو داره که بره توش
من حتی اونم ندارم که بخوام بهش پناه ببرم.
- 😞
تجربههای ازدواج و روابط
0
پسند
نظرات
937 نظرکاملا قبول دارم حرفت رو
بقول سعدی جان :
دو چیز طیره عقل است
دم فروبستن به وقت گفتن
گفتن به وقت خاموشی
جامعه خیلی وقتها در وقت خاموشیه و کاش خیلیا دم فرو میبستن
من در خودم چیزی ندیدم که تا الان بخوام نظر بدم یا بگم چی کار کن یا نکن
تا الانم سکوت کرده بودم
اما وقتی دیدم یکی از دوستان همچین حرفی زده که انگار طرف اینارو از خودش دراورده تعجب کردم
چون من حتی بدتراز اینارو دیدم که برای اطرافیانم اتفاق افتاده و لزوما اگه یه قضیه ای عجیبه به معنی غیر واقعی بودنش نیس
ما نسبت به آینده بر اساس گذشته مون نظر میدیم.
و گذشته و تجربه هرکسی متفاوته
بنظر بجای ذهن خوانی و اینده نمایی، حال و خودمون رو ببینیم و برای مسائل اول درک کنیم بعد بتونیم راهکاری درست ارائه بدیم و یا دلگرمی مناسب
من منظورم این بود اگه همچین اتفاقی برای یه اقا میفتاد افراد ناشناس در این جا پشتشو میگرفتن ن ک بهش حمله کنن
نه اینکه زن ستیز باشن
تا حالا دیدید دو تا اقا رو به روی هم وایسن؟
حتی اگه همدیگرو نشناسن هوای همو دارن
اما خانوما فک میکنن با تخریب هم میتونن جایگاه خودشونو ببرن بالا