تجربه مورد تجاوز قرار گرفتن :
دیدم خیلی راجب این چیزا پیام بود تو کانال ، گفتم منم بگم....اکثرا از فامیل و اشنا این ضربه رو خوردن...
دخترم ، ۱۸ سالمه ، این اتفاقی که تعریف میکنم واسه اواخر بهمن پارسال هستش و تقریبا یک سال از این موضوع میگذره...
خانواده ما بشدت خانواده مذهبی هستن...همتون اینو میدونین که دخترا خیلی بابایی هستن ، منم عاشق بابام بودم و میمردم واسش تا قبل این قضیه...
من همیشه یک ساعت قبل مدرسه بیدار میشدم و درسای اون روز رو مرور میکردم ، پدرم هرروز ساعت ۵ بیدارم میکرد....همهچی خیلی عادی بود تا یروز صبح که پدرم اومد منو بیدار کنه شروع کرد دست زدن به نواحی خصوصی و....
من اولش از ترس خودمو زده بودم به خواب که اره هیچی متوجه نشدم از کارت ، بعد اینکه بلند شدم دیدم بابام رفته و داره نماز میخونه ...باخودم گفتم حتما من توهم زدم ! اخه مگه ممکنه همچین چیزی ؟
خیلی با خودم فکر کردم دیگه به این نتیجه رسیدم اگه یبار دیگه تکرار کنه اینکارو به مامان میگم.... که بله باز هم بدتر از اینا تکرار شد...:)
چند سری دست به خودکشی زدم ولی فایدهای نداشت....
از این موضوع یک سال میگذره و من هنوز دارم عذاب میکشم ، اعتماد به نفسم به بدترین درجه خودش رسیده ، هرروز و هرشب خودمو لعنت و نفرین میکنم و....
بچهها گناهی نکردن که دست شماها افتادن...
اگه یروزی دختر دار شدین....باهاش رفیق باشین....دخترا جز باباشون کس دیگهای رو ندارن:)
ببخشید که طولانی شد....🩶
- 💔
دیدم خیلی راجب این چیزا پیام بود تو کانال ، گفتم منم بگم....اکثرا از فامیل و اشنا این ضربه رو خوردن...
دخترم ، ۱۸ سالمه ، این اتفاقی که تعریف میکنم واسه اواخر بهمن پارسال هستش و تقریبا یک سال از این موضوع میگذره...
خانواده ما بشدت خانواده مذهبی هستن...همتون اینو میدونین که دخترا خیلی بابایی هستن ، منم عاشق بابام بودم و میمردم واسش تا قبل این قضیه...
من همیشه یک ساعت قبل مدرسه بیدار میشدم و درسای اون روز رو مرور میکردم ، پدرم هرروز ساعت ۵ بیدارم میکرد....همهچی خیلی عادی بود تا یروز صبح که پدرم اومد منو بیدار کنه شروع کرد دست زدن به نواحی خصوصی و....
من اولش از ترس خودمو زده بودم به خواب که اره هیچی متوجه نشدم از کارت ، بعد اینکه بلند شدم دیدم بابام رفته و داره نماز میخونه ...باخودم گفتم حتما من توهم زدم ! اخه مگه ممکنه همچین چیزی ؟
خیلی با خودم فکر کردم دیگه به این نتیجه رسیدم اگه یبار دیگه تکرار کنه اینکارو به مامان میگم.... که بله باز هم بدتر از اینا تکرار شد...:)
چند سری دست به خودکشی زدم ولی فایدهای نداشت....
از این موضوع یک سال میگذره و من هنوز دارم عذاب میکشم ، اعتماد به نفسم به بدترین درجه خودش رسیده ، هرروز و هرشب خودمو لعنت و نفرین میکنم و....
بچهها گناهی نکردن که دست شماها افتادن...
اگه یروزی دختر دار شدین....باهاش رفیق باشین....دخترا جز باباشون کس دیگهای رو ندارن:)
ببخشید که طولانی شد....🩶
- 💔
تجربههای مشترک
0
پسند
نظرات
10 نظر