تجربه زندگی در خوابگاه :
سلام میخواستم تجربه خودم از چهار سال زندگی توی خوابگاه رو بگم
تجربه دوستان رو خوندم برخی تجربیات بدی داشتن و تصورات خوبی براشون از خوابگاه باقی نمونده بود
من ورودی سال 400 ام و خب اون موقع ترم یک ما کلا آنلاین ، ترم دو هم کلاس ها آنلاین ولی امتحانمون حضوری بود
در طول ترم یک تمامی همکلاسی ها با هم دمخور شدیم صحبت کردیم بگو بخند کردیم و حتی اکیپ زدیم ( راسته میگن هیچ اکیپ اولی پایدار نیست 😂) دو ترم گذشت و ما حضوری شدیم برای یک هفته رفتیم دانشگاه و خوابگاه که امتحان بدیم اونجا متوجه شدم چقدر شخصیت واقعی بعضی آدما میتونه با کاراکتر مجازیشون متفاوت باشه :) هم خوب هم بد مثلا اولین نفری که باهاش اکیپ زده بودم الان دشمن منه ولی یکی توی کلاسمون بود هیچوقت آنلاین نبود و توی بحثا شرکت نمیکرد و فکر میکردیم خیلی گوشه گیره اما به شدت پر انرژیه و الان رفیقمه
ما اول اتاقمون ده نفره بود که هر ده تا با توجه به مدت مجازی بودنمون همو نسبتا میشناختیم و فکر کنم اولین اتاقی توی خوابگاه بودیم که همههه همکلاسی و هم رشته و هم ترم بودیم
به مرور یکی خودشو از ما جدا کرد کلا باهاشون حال نمیکرد بعدشم ترک تحصیل کرد ، یکی ازدواج کرد و خوابگاه موندن فوق العاده براش سخت بود ، اگر تجربه زندگی اجتماعی به حد کافی داشته باشید ( من توی خوابگاه به دست آوردم ) میدونید کمکم قوانین قبیله ای حکمفرما میشن ما سه تا غیر بومی از استان های دور بودیم و پنج نفر باقی مونده همگی بومی همون استان محل تحصیل بودن اول سفره و خرج و غذامون با هم بود هر کی هرچی داشت میذاشت وسط همگی استفاده میکردیم کم کم به این نتیجه رسیدیم خرید با هم به صرفه نیست جدا شدیم و ما سه تا غیر بومی باهم غذا درست میکردیم اون پنج نفر هم باهم ( به مرور فهمیدیم مشکل اساسی یکی دو نفرشون ما غیر بومی ها بودیم توی اکیپ) هر کدوم تفریحات متفاوت داشتیم و توی کار هم دخالتی نمیکردیم ( یکی از قوانین مهم خوابگاه همین دخالت نکردن و سوال نپرسیدن توی موضوعاتیه که بهمون ربطی نداره ) ترم چهارم یه غیر بومی ترم اولی دیگه از یه رشته دیگه بهمون اضافه شد با اینکه تصور خیلیا این بود که ممکنه ما ترم بالایی ها بخوریمش 😂 ولی برعکس بچه دلنشین و با معرفتی بود و خیلی هواشو داشتیم یه سری مشائل پیش اومد کم کم فهمیدیم خیلی بینمون حرف میره میاد و یکی سعی در دو به هم زنی داشت با اون یه دعوای اساسی کردیم و خودش از اتاق رفت اما اینجاست که میگن باید آدمتو بشناسی ترم بعدی یکی دیگه از هم اتاقی ها هم انتقالی گرفت و رفت تهران ، ترم بعدیش ما توی اتاق هفت نفر بودیم و نسبتا بچمیونه خوبی داشتیم مهمترین اصل دیگه کج دار و مریز با همدیگه تا کردنه بعضی بیرون رفتنارو با هم بودیم بعضی دیگه رو جدا بعضیامون زندگیمون وسط بود اما یه عده امون رو حتی سه ترم طول کشید تا بفهمیم طرف نامزد داره ( بهترین کار هم همینه به قول یه دوستی اول طرفتو بشناس بعد دهنتو باز کن ) هر کس مستقل مواد غذایی تهیه میکرد مثل گوشت و مرغ و برنج و روغن و رب... بعضی وعده های غذایی که میخواستیم با هم بخوریم هر کس به اندازه سهم خودش گوشت یا برنج میداد یکی رب گردن میگرفت یکی روغن و الییی آخر تمام این لحظات خوش میگذشت بهمون
سال آینده یه نفر دیگه با تهمت زدن برای به هم زدن اکیپ جدا شد ازمون و رفت دوستش هم دیگه نموند و یه ورودی دیگه از قبلی های خوابگاه داشتیم جمع ما شد شش نفره این شش نفر هم کاسه و هم پیاله هم بودیم واقعا خوب با هم میساختیم و حتی توی طول ترم چندبار سفر هم رفتیم در طول سالهای گذشته فهمیده بودیم اساس حل هر مشکلی صحبت کردنه دیگه آنقدری با هم راحت بودیم توی روی هم میگفتیم فلانی فلان کارو کردی از دستت ناراحت شدم یا توافق داشتیم سر کارها طبق یه برنامه ریزی نظافت اتاق تقسیم شده بود هر کس هر روزی که کلاسش سبک بود میدونست باید نظافت کنه یا اگر یکی غذا می پخت کسی سفره میآورد دیگری سفره رو جمع میکرد اون یکی میشست و یکی دیگه ظرف هارو میچید سرجاش
طولانی شد اما خب خوابگاه برای من روزای سخت هم داشت ، ولی بعد اون سختی روزای خیلی خوبی هم داشت بزرگترین درس های زندگیم و استقلالی که الان دارم مدیون خوابگاهم ، مهمترین چیزی هم که یادگرفتم ارتباطاته ، با هر کسی از هر قشر و جامعه ای باید بتونید ارتباط بگیرید و حد حفظ کنید.
- ✨
سلام میخواستم تجربه خودم از چهار سال زندگی توی خوابگاه رو بگم
تجربه دوستان رو خوندم برخی تجربیات بدی داشتن و تصورات خوبی براشون از خوابگاه باقی نمونده بود
من ورودی سال 400 ام و خب اون موقع ترم یک ما کلا آنلاین ، ترم دو هم کلاس ها آنلاین ولی امتحانمون حضوری بود
در طول ترم یک تمامی همکلاسی ها با هم دمخور شدیم صحبت کردیم بگو بخند کردیم و حتی اکیپ زدیم ( راسته میگن هیچ اکیپ اولی پایدار نیست 😂) دو ترم گذشت و ما حضوری شدیم برای یک هفته رفتیم دانشگاه و خوابگاه که امتحان بدیم اونجا متوجه شدم چقدر شخصیت واقعی بعضی آدما میتونه با کاراکتر مجازیشون متفاوت باشه :) هم خوب هم بد مثلا اولین نفری که باهاش اکیپ زده بودم الان دشمن منه ولی یکی توی کلاسمون بود هیچوقت آنلاین نبود و توی بحثا شرکت نمیکرد و فکر میکردیم خیلی گوشه گیره اما به شدت پر انرژیه و الان رفیقمه
ما اول اتاقمون ده نفره بود که هر ده تا با توجه به مدت مجازی بودنمون همو نسبتا میشناختیم و فکر کنم اولین اتاقی توی خوابگاه بودیم که همههه همکلاسی و هم رشته و هم ترم بودیم
به مرور یکی خودشو از ما جدا کرد کلا باهاشون حال نمیکرد بعدشم ترک تحصیل کرد ، یکی ازدواج کرد و خوابگاه موندن فوق العاده براش سخت بود ، اگر تجربه زندگی اجتماعی به حد کافی داشته باشید ( من توی خوابگاه به دست آوردم ) میدونید کمکم قوانین قبیله ای حکمفرما میشن ما سه تا غیر بومی از استان های دور بودیم و پنج نفر باقی مونده همگی بومی همون استان محل تحصیل بودن اول سفره و خرج و غذامون با هم بود هر کی هرچی داشت میذاشت وسط همگی استفاده میکردیم کم کم به این نتیجه رسیدیم خرید با هم به صرفه نیست جدا شدیم و ما سه تا غیر بومی باهم غذا درست میکردیم اون پنج نفر هم باهم ( به مرور فهمیدیم مشکل اساسی یکی دو نفرشون ما غیر بومی ها بودیم توی اکیپ) هر کدوم تفریحات متفاوت داشتیم و توی کار هم دخالتی نمیکردیم ( یکی از قوانین مهم خوابگاه همین دخالت نکردن و سوال نپرسیدن توی موضوعاتیه که بهمون ربطی نداره ) ترم چهارم یه غیر بومی ترم اولی دیگه از یه رشته دیگه بهمون اضافه شد با اینکه تصور خیلیا این بود که ممکنه ما ترم بالایی ها بخوریمش 😂 ولی برعکس بچه دلنشین و با معرفتی بود و خیلی هواشو داشتیم یه سری مشائل پیش اومد کم کم فهمیدیم خیلی بینمون حرف میره میاد و یکی سعی در دو به هم زنی داشت با اون یه دعوای اساسی کردیم و خودش از اتاق رفت اما اینجاست که میگن باید آدمتو بشناسی ترم بعدی یکی دیگه از هم اتاقی ها هم انتقالی گرفت و رفت تهران ، ترم بعدیش ما توی اتاق هفت نفر بودیم و نسبتا بچمیونه خوبی داشتیم مهمترین اصل دیگه کج دار و مریز با همدیگه تا کردنه بعضی بیرون رفتنارو با هم بودیم بعضی دیگه رو جدا بعضیامون زندگیمون وسط بود اما یه عده امون رو حتی سه ترم طول کشید تا بفهمیم طرف نامزد داره ( بهترین کار هم همینه به قول یه دوستی اول طرفتو بشناس بعد دهنتو باز کن ) هر کس مستقل مواد غذایی تهیه میکرد مثل گوشت و مرغ و برنج و روغن و رب... بعضی وعده های غذایی که میخواستیم با هم بخوریم هر کس به اندازه سهم خودش گوشت یا برنج میداد یکی رب گردن میگرفت یکی روغن و الییی آخر تمام این لحظات خوش میگذشت بهمون
سال آینده یه نفر دیگه با تهمت زدن برای به هم زدن اکیپ جدا شد ازمون و رفت دوستش هم دیگه نموند و یه ورودی دیگه از قبلی های خوابگاه داشتیم جمع ما شد شش نفره این شش نفر هم کاسه و هم پیاله هم بودیم واقعا خوب با هم میساختیم و حتی توی طول ترم چندبار سفر هم رفتیم در طول سالهای گذشته فهمیده بودیم اساس حل هر مشکلی صحبت کردنه دیگه آنقدری با هم راحت بودیم توی روی هم میگفتیم فلانی فلان کارو کردی از دستت ناراحت شدم یا توافق داشتیم سر کارها طبق یه برنامه ریزی نظافت اتاق تقسیم شده بود هر کس هر روزی که کلاسش سبک بود میدونست باید نظافت کنه یا اگر یکی غذا می پخت کسی سفره میآورد دیگری سفره رو جمع میکرد اون یکی میشست و یکی دیگه ظرف هارو میچید سرجاش
طولانی شد اما خب خوابگاه برای من روزای سخت هم داشت ، ولی بعد اون سختی روزای خیلی خوبی هم داشت بزرگترین درس های زندگیم و استقلالی که الان دارم مدیون خوابگاهم ، مهمترین چیزی هم که یادگرفتم ارتباطاته ، با هر کسی از هر قشر و جامعه ای باید بتونید ارتباط بگیرید و حد حفظ کنید.
- ✨
راهنمای زندگی خوابگاهی
0
پسند
نظرات
10 نظر