تجربه از دست دادن پدر :
خب من دیدم هر کی ی تجربه ای داره منم خواستم تجربه مو برای اولین بار بگم
بگم که من همیشه ترس از دست دادن پدرمو داشتم چون مریض هم بودن
کلا از ۱۰ سالگی شبا تو تنهایی ها میشستم گریه میکردم که خدا نکنه بابامو ازم بگیری (خیلی بابامو دوست داشتم خیلی زیاد بابایی بودم )
خلاصه پدرم خوب شد ولی بازم بیماری ش عود کرد.
زمان ۱۷سالگی م بود یعنی سال بعدش میخواستم برم دوازدهم و کنکور داشتم
بازم بابام بیماری ش برگشت البته این دفعه گفتن ی آزمایش هست که بیشتر از ۱۰۰میلیونه میفرستن خارج که ببینن فلان دارو اثر میکنه یا نه خلاصه ک پدرم این آزمایش هم داد
ولی چند وقت بعدش اخرای تابستون
پدرم فوت کرد
خیلی یهویی حتی شب قبل فوت ش خیلی هم حالش خوب بود اوکی بود هیچکس انتظار نداشت خیلی یهویی رفت و تنها مون گذاشت
هیچ وقت یادم نمیره من پیش کسی گریه نمیکردم ولی تا خبر رو شنیدم گریه میکردم جیغ میکشیدم موهامو میکشیدم
دقیقا سال کنکور این اتفاق برام افتاد هیچ وقت فکرش هم نمیکردم
ی مشاور تقریبا قبل چند روز فوت پدرم گرفته بودم ک دو روز بعد فوت پدرم ی برنامه داد ب چه سنگینی روزی ۱۰ ساعت درس خواندن ک دیگه مشاور بلاک کردم
ولی بعد دوهفته شایدم کمتر شروع کردم به درس خواندن میدونین خیلی سخت بود خیلی خودم در عجبم چجور دووم آوردم
روزا گاهی میرفتم کتابخونه میخوندم اون وقت هایی هم ک نمیرفتم تو خونه میخوندم
تقریبا بعد دو روز از فوت پدرم من دل درد های شدیدی میگرفتم ک تا چند ماه ادامه داشت ک ب خاطر فکر و خیال و استرس بود
گاهی از شدت دل دردی ک داشتم نمیتونستم کتابخونه بمونم
از لحاظ روحی هم بگم
مثلاً تو خونه درس میخوندم صدای ماشین که میومد فکر میکردم بابام اومده سریع میخواستم با خوشحالی برم مامانم رو خبر کنم که یادم میومد اصلا بابام نیست یهو وا میرفتم رو صندلی
شبا خونه مون خیلی ساکت بود حس افسردگی بهم میداد
شبا موقع بالشتم خیس بود بخاطر گریه هام
سال خیلی سختی بود از لحاظ روحی جسمی
هیچ وقت یادم نمیره ک اولین کتاب تست م رو پدرم برام گرفت
چقدر برام ذوق داشت
هرچند سختی هایی داشت ولی درکنارش خدا خیلی هوامو داشت و خیلیا حمایت م کردند خانوادم . حتی اون موقع داخل گروهی بودم برای خواندن رقابت که ادمین اونجا هم از نظر درسی کمک کرد
خداروشکر ک تو یکی از دانشگاه های خوب کشور قبول شدم .
متاسفم اگر ذره ای ناراحت شدین🙏.
- 🫂
خب من دیدم هر کی ی تجربه ای داره منم خواستم تجربه مو برای اولین بار بگم
بگم که من همیشه ترس از دست دادن پدرمو داشتم چون مریض هم بودن
کلا از ۱۰ سالگی شبا تو تنهایی ها میشستم گریه میکردم که خدا نکنه بابامو ازم بگیری (خیلی بابامو دوست داشتم خیلی زیاد بابایی بودم )
خلاصه پدرم خوب شد ولی بازم بیماری ش عود کرد.
زمان ۱۷سالگی م بود یعنی سال بعدش میخواستم برم دوازدهم و کنکور داشتم
بازم بابام بیماری ش برگشت البته این دفعه گفتن ی آزمایش هست که بیشتر از ۱۰۰میلیونه میفرستن خارج که ببینن فلان دارو اثر میکنه یا نه خلاصه ک پدرم این آزمایش هم داد
ولی چند وقت بعدش اخرای تابستون
پدرم فوت کرد
خیلی یهویی حتی شب قبل فوت ش خیلی هم حالش خوب بود اوکی بود هیچکس انتظار نداشت خیلی یهویی رفت و تنها مون گذاشت
هیچ وقت یادم نمیره من پیش کسی گریه نمیکردم ولی تا خبر رو شنیدم گریه میکردم جیغ میکشیدم موهامو میکشیدم
دقیقا سال کنکور این اتفاق برام افتاد هیچ وقت فکرش هم نمیکردم
ی مشاور تقریبا قبل چند روز فوت پدرم گرفته بودم ک دو روز بعد فوت پدرم ی برنامه داد ب چه سنگینی روزی ۱۰ ساعت درس خواندن ک دیگه مشاور بلاک کردم
ولی بعد دوهفته شایدم کمتر شروع کردم به درس خواندن میدونین خیلی سخت بود خیلی خودم در عجبم چجور دووم آوردم
روزا گاهی میرفتم کتابخونه میخوندم اون وقت هایی هم ک نمیرفتم تو خونه میخوندم
تقریبا بعد دو روز از فوت پدرم من دل درد های شدیدی میگرفتم ک تا چند ماه ادامه داشت ک ب خاطر فکر و خیال و استرس بود
گاهی از شدت دل دردی ک داشتم نمیتونستم کتابخونه بمونم
از لحاظ روحی هم بگم
مثلاً تو خونه درس میخوندم صدای ماشین که میومد فکر میکردم بابام اومده سریع میخواستم با خوشحالی برم مامانم رو خبر کنم که یادم میومد اصلا بابام نیست یهو وا میرفتم رو صندلی
شبا خونه مون خیلی ساکت بود حس افسردگی بهم میداد
شبا موقع بالشتم خیس بود بخاطر گریه هام
سال خیلی سختی بود از لحاظ روحی جسمی
هیچ وقت یادم نمیره ک اولین کتاب تست م رو پدرم برام گرفت
چقدر برام ذوق داشت
هرچند سختی هایی داشت ولی درکنارش خدا خیلی هوامو داشت و خیلیا حمایت م کردند خانوادم . حتی اون موقع داخل گروهی بودم برای خواندن رقابت که ادمین اونجا هم از نظر درسی کمک کرد
خداروشکر ک تو یکی از دانشگاه های خوب کشور قبول شدم .
متاسفم اگر ذره ای ناراحت شدین🙏.
- 🫂
تجربههای درمان اختلالات روانی
0
پسند
نظرات
200 نظرچقدر سهمگین ، از دست دادن عزیز خودش یه تراژدی هست
لخته لخته ، تیکه تیکه، از درون آب میشی
افسوس که به قول قیصر امین پور (( ناگهان چقدر زود دیر میشود ))
من از صمیم قلبم براش دعا میکنم براش اتفاقای خوبی بیفته
روحش شاد
کسی ک خدای نکرده تجربه کنه سر هر چیزی یاد باباش میوفته حتی چن باری واقعا صدای بابامو شنیدم تو خونه و کسی باور نمیکرد
حتی اینکه تو جمع فامیلات صدای بابات نیاد
و باباتو خدا بیامرز خطاب کنن
حتی اینک هر سال بابات میبرد سر امتحانت و الان باید با اسنپ بری
حتی درد بدتر اینه ک حتی ی عکس دو نفره با بابام ندارم
بدترینش اینه ک من حتی تو تولدش فق توان خریدن جورابو براش داشتم خیلی ناراحتم ازین بابت ک نتونستم براش چیزای بهتری بخرم از اینده بدون بابامم متنفرم از الان نبودشو حس میکنم
خیلی چیزا دیگ هست ک امیدوارم هیچوقت تجربه اش نکنی ببخشید زیاد حرف زدم بغض داشتم کمی😂💔
منم دقیقا امسال پنج روز قبل از کنکورم پدرم فوت کرد و مریض نبودن و کاملا سالم بودن و در اثر تصادف کاملا یهویی خبر اومد ک فوت شدن و خیلی شرایط بدی بود الان ک سه ماه گذشته و من هنوز صدای پاهاشو تو پله ها میشنوم و ارتباطم الان خیلی قویتره باهاش، جوری ک هر چیزی بخوام غیر مستقیم بهم میده و طی ی سری چیزا میفهمم حرفمو میشنوه
شاید بگین خرافاتیم ولی قبل مردن بابام منم ب این چیزا میگفتم خرافات
من بعد سه ماه هنوزم منتظرم برگرده و نمیتونم قبول کنم ک قرار نیست دیگه ببینمش
بیشتر از همه این تو دلم میمونه ک موقع موفق شدنم قرار نیس بابامو کنارم داشته باشم و این همیشه قلبمو ب درد میاره احساس میکنم هیچوقت قرار نیست جای خالیشو کمتر حس کنم.