U

کاربر ناشناس

تجربه به اشتراک گذاشته شده
August 21, 2025 at 04:03 PM
تجربه ازار جنسی :

الان ۱۸ سالمه
وقتی ۱۰ سالم بود یادمه ی شب با شوهرخالم و داداشم رفتیم بیرون
داداشم که رفت مغازه خرید کنه شوهر خالم گف پاشو بیا روی پای من بشین رانندگی کن، من چون میدونستم کار زشتیه و احساس راحتی نداشتم گفتم نمیخام، ولی اون هی اصرار کرد ک ن پاشو بیا وگرنه دیگه سوارت نمیکنم
من پاشدم رفتم نشستم رو پاش
اون بیناموسم خیلی راحت دستشو گزاشت رو سینم و بین پام فشارم میداد سمت خودش و خیلی راحت گف اخیش
بعد چند دیقه گف ناراحت شدی ب اندام خصوصیت دست زدم؟ من احمقم گفتم نه
دیشب بعد ۸ سال بخاطر مشکلاتی ک برامون پیش اومده ب مامانم گفتم، یروزی ابروی این بیشرفو میبرم
حیف ک دلم برای دختر خالم میسوزه وگرنه بهش میگفتم ایشالله سر دخترت بیاد
اگ همچین اتفاقی براتون میوفته سریع ب یکی بگین و دست دست نکنین وگرنه تو این سنتون دیگه نمیتونین از خودتون دفاع کنین و همش اشکتون دم مشکتونه.
- 💔
تجربه‌های مشترک
0 پسند

نظرات

1653 نظر
A
ناشناس
August 21, 2025 at 07:54 PM
حتی درباره آفرینش انسان هم بارها اشتباه کرده
0 پسند
A
ناشناس
August 21, 2025 at 07:54 PM
الان واقعا این مشکله😐😑
0 پسند
M
Mrpasmrgod
August 21, 2025 at 07:53 PM
سبد میوه نیست که هرچی خوشت اومد برداری اینا همه تحت پکیج اسلام هست
0 پسند
A
ناشناس
August 21, 2025 at 07:53 PM
چرا اتفاقا. بیا برات منبع میفرستم برو نگا کن
0 پسند
A
ناشناس
August 21, 2025 at 07:53 PM
زردشت میگه
0 پسند
A
ناشناس
August 21, 2025 at 07:53 PM
یه دروغ وقتی خیلی تکرار بشه میشه شبیه راست
روزی زاهدی نذری کرد و با خودش قرار گذاشت اگه برآورده بشه، یه گوسفند قربونی کنه. از قضا زد و نذر زاهد برآورده شد. رفت بازار و یه گوسفند چاق و چلّه خرید.
تو همین اوضاع، سه تا دزد زاهد رو دیدن و تصمیم گرفتن برای درآوردن گوسفند از چنگ زاهد، نقشه‌ای بکشن. دزدها رفتند و با فاصله زیاد سر راه زاهد وایسادن. زاهد به دزد اوّلی رسید. دزد گفت:
“ای زاهدِ مومن! این سگ رو کجا می‌بری؟ داری می‌ری شکار؟”
زاهد یکم تعجب کرد و گفت اینکه گوسفنده! اهمیّت نداد و به مسیرش ادامه داد. یکم بعد، به دزد دوّم رسید. دزد دوّم گفت:
“ای مرد زاهدِ پارسا! این سگ رو چرا با خودت جابجا می‌کنی؟ مگه نمی‌دونی سگ نجسه؟”
زاهد یکم شک کرد و با این حال اهمّیتی نداد و به مسیرش ادامه داد. جلوتر به دزد سوّم رسید. دزد سوّم گفت:
“ای مردِ خدا! تو که می‌دونی سگ نجسه، چرا بهش دست می‌زنی؟ مگه تو نماز نمی‌خونی؟ باید بری غسل کنی.”
زاهد که حسابی گیج شده بود، باورش شد که این موجودی که کنارشه، سگه و گوسفند نیست و با خودش گفت حتماً فروشنده کلکی زده. بیخیال گوسفند شد و همونجا ولش کرد و دزدها صاحب گوسفند شدند.
زاهد این قصّه زیبا که از کتاب کلیله و دمنه انتخاب شده، دچار خطای تایید اجتماعی شده.
خطای تایید اجتماعی وقتی رخ می‌ده که ما بر خلاف میل‌مون از جمع تبعیت می‌کنیم. مثلاً وقتی که دوستاتون به یک جوک بخندن و شما اون جوک رو درک نکنید، ممکنه شما هم به زور بخندید که با جمع همراه باشید.
تو قسمت سوّم پادکست اینوست‌پلاس راجع به خطای
0 پسند
A
ناشناس
August 21, 2025 at 07:53 PM
چون بلوغ عقلی سن مشخصی نداره
یه نفر تو ۱۰ سالگی به بلوغ عقلی میرسه یه نفر ۳۰ سالگی .

یه جاهایی بر اساس شرایط زندگی هم هست کسایی ک تو سختی بزرگ میشن معمولا زود تر به بلوغ عقلی میرسن
0 پسند
M
Mrpasmrgod
August 21, 2025 at 07:53 PM
نگفتم نیست ولی همچین مرد دیوونه ای که ایت کارو اعدام میشه مثل اون مرد که زن و ۲ تا بچه شو کشت ولی اگه در حال زنا ببینه به همراه چندتا شرط دیگه میتونه زنش رو بکشه
0 پسند
U
Usbdvdn
August 21, 2025 at 07:52 PM
حق
0 پسند
A
ناشناس
August 21, 2025 at 07:52 PM
یعنی شیعه چهار تا منبع درست و درمون نداره که این ادعا رد شه؟
0 پسند

ثبت نظر شما