تجربه بیماری پمفیگوس:
سلام من ۲۲ سالمه و درگیر ی بیماری خود ایمنی ب اسم پمفیگوس هستم بیماری اینطوریه ک سیستم ایمنی بدن حمله میکنه ب سلول های پوستی و روی سر و بدن زخم ایجاد میشه
برای درمانش هم کورتون مصرف میکنم و یه سری قرص دیگه ک عوارضشون خیلی خیلی زیاده، تو این سن پوکی استخوان دارم، نفس تنگی دارم، کبد و کلیه مم ب مشکل خورده، کلی ورم کرده بدنم ، صورتم تپل شده و ب خاطر این تغییر چهره م اعتماد ب نفسمو از دست دادم، وزنمم خیلی یهویی زیاد شد و ب خاطر ب هم ریختن اندامم و اون ترک های پوستی لعنتی کلی اذیتم،
کلی مشکلات دیگ هم داریم مثلا اگ یه عفونت کوچیک مثل عفونت دندان داشته باشیم ب خاطر مصرف کورتون روند از بین رفتن عفونت ب شدت طولانی میشه برامون.
بیماری من دقیقا از وقتی شروع شد ک یه رابطه تاکسیک و تموم کردم ،ی رابطه پر تنش و اذیت کننده...
بیماری های خودایمنی همیشه منشا شون استرس و اضطراب و ناراحتی و خودخوریه و توصیه م بهتون اینه ک ب خاطر هیچی و هیچکس خودتون رو اذیت نکنید
مراقب خودتونم باشید :)
- 🫠
سلام من ۲۲ سالمه و درگیر ی بیماری خود ایمنی ب اسم پمفیگوس هستم بیماری اینطوریه ک سیستم ایمنی بدن حمله میکنه ب سلول های پوستی و روی سر و بدن زخم ایجاد میشه
برای درمانش هم کورتون مصرف میکنم و یه سری قرص دیگه ک عوارضشون خیلی خیلی زیاده، تو این سن پوکی استخوان دارم، نفس تنگی دارم، کبد و کلیه مم ب مشکل خورده، کلی ورم کرده بدنم ، صورتم تپل شده و ب خاطر این تغییر چهره م اعتماد ب نفسمو از دست دادم، وزنمم خیلی یهویی زیاد شد و ب خاطر ب هم ریختن اندامم و اون ترک های پوستی لعنتی کلی اذیتم،
کلی مشکلات دیگ هم داریم مثلا اگ یه عفونت کوچیک مثل عفونت دندان داشته باشیم ب خاطر مصرف کورتون روند از بین رفتن عفونت ب شدت طولانی میشه برامون.
بیماری من دقیقا از وقتی شروع شد ک یه رابطه تاکسیک و تموم کردم ،ی رابطه پر تنش و اذیت کننده...
بیماری های خودایمنی همیشه منشا شون استرس و اضطراب و ناراحتی و خودخوریه و توصیه م بهتون اینه ک ب خاطر هیچی و هیچکس خودتون رو اذیت نکنید
مراقب خودتونم باشید :)
- 🫠
متفرقه
0
پسند
نظرات
10 نظرمیگم هرچی خدا داده رو خودش هم میتونه بگیره.
خیلی احساسی، مثل شما که میگی به یکچیز خیلی فکر میکنی شب نمیخوابین و اینا.
خدا شاهده طرف اسممو رو دستش تتو کرد.
داستانش خیلی طولانیه.
اما انقدر دیدم بهش آسیب میزنم که خودم ولش کردم، رسما دو قطب مختلف بودیم، و هزار درصد غیرممکن واسه ساختن زندگی.
رسما شدهبودم ماشین دعوا.
چهارسال طول کشید.
بهترین آدمی که میشناختم بود فقط کاش انقدر فکر نمیکرد.
وابسته هم نمیشم
ولی به چیزای کم اهمیت خیلی فکر میکنم
و ادم منزوی تو اجتماع شدم
بعد کنکورم انگار با کل ادمای دورم قطع ارتباط کردم و الان خیلی همین موضوع بهم فشار میاره
چون یکی رو میشناختم همینطوری بود میگم.
آیا شما زود عاشق میشی؟ یا نه عشق، زود به یه نفر احساسات نشون میدی؟ فارغ از اینکه اون دور یا غیر ممکن باشه.
نمیخوام از الان ب قرص اعصاب اعتیاد پیدا کنم
من واقعا دیگه نمیدونم چطور باید فشار عصبیمو کنترل کنم
وسواس فکری دارم و سر هرچیز کوچیکی شب تا چن ساعت فکر و خیال دارم
بعد صب با خودم میگم چقد احمقم ک انقد زو خچدم فشار میارم
ولی واقعا کنترل نمیشه و نمیدونم چ غلطی باید بکنم